آدم در کربلا
وقتی حضرت آدم علیه السلام مرتکب ترک اولى شد از بهشت رانده و بر زمین فرستاده شد، محل هبوط او در مکّه معظّمه بوده است. آدم علیه السلام بر روى زمین حرکت کرد و بیابانها و دشتها را زیر پا گذاشت تا گذار او به سرزمین کربلاى پر بلا افتاد. وقتى به آن سرزمین رسید، ملاحظه کرد که گرد غم و غبار همّ در وجودش پدیدار شد و قلبش به تنگ آمد، تا رسید به قتلگاه حضرت سیّد الشهداء علیه السلام، قدمش به سنگى برخورد کرد و افتاد – و بر اثر اصابت سرش به زمین – خون از سر حضرت آدم جارى شد، آدم علیه السلام ناراحت شد و سر به آسمان برداشت که، بار الها آیا گناه تازه اى مرتکب شده ام که مرا اینگونه مجازات می کنى خدایا من تمام عالم را گشتم و چنین بلائى بر سرم وارد نشد، حال آنکه در اینجا چنین عقوبت می شوم!
از جانب پروردگار عالم ندا آمد که اى آدم از جانب تو گناهى سر نزده است لکن این همانجایى است که فرزندت حسین علیه السلام بر اثر ظلم شهید می شود، و خداوند روضه سیّد الشهداء را خواند و حضرت آدم علیه السلام بر مصائب آن حضرت گریست. حضرت آدم عرض کرد: خدایا آن حسین که در این جا شهید می شود پیامبر می باشد؟
وحى نازل شد که اى آدم او پیامبر نیست، لکن نوه پیامبر آخرالزمان و فرزند دختر آن پیامبر، فاطمه زهرا می باشد. پس با رهنمایى جبرئیل چهار مرتبه بر قاتلین حضرت سیّد الشهداء علیه السلام لعن فرمودند.
باد به امر پروردگار متعال شروع به مرثیه خوانى نمود و گفت: اى سلیمان در همینجا حسین علیه السلام را به قتل می رسانند. همینجا نوه محمد مختار صلّى الله علیه وآله و پسر على کرار را شهید می کنند.
سلیمان علیه السلام گریه کرد و بعد فرمود: چه کسى او را شهید می کند؟
گفت: یزید پلید که نفرین شده تمام آسمان و زمین است.
نوح در کربلا
در طوفان جهانى حضرت نوح علیه السلام، کشتى نوح در همه زمین (که بصورت دریا درآمده بود) گشت تا رسید به سرزمین کربلا، حضرت نوح احساس کرد، کشتى درمانده و زمین آن را می کشد، نوح علیه السلام به گمان غرق کشتى ترسید، و جریان را به خدا عرضه داشت، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: در این سرزمین حسین علیه السلام فرزندزاده محمّد خاتم پیامبران و فرزند على خاتم اوصیا را می کشند.
حضرت نوح عرض کرد، قاتل او کیست جبرئیل گفت: قاتل او کسى است که اهل هفت آسمان و زمین او را لعنت می کنند، حضرت نوح علیه السلام چهار بار بر قاتل امام حسین علیه السلام لعنت گفت، آنگاه کشتى به حرکت در آمد، و سرانجام در کوه جودى (در شام) مستقر شد.
ابراهیم در کربلا روزی راه حضرت ابراهیم علیه السلام به سرزمین کربلا افتاد، آن حضرت سوار بر اسب بودند، آثار مصیبت هاى سیّدالشهداء بر آن حیوان آشکار شد، و صیحه اى کشید و با سر به زمین افتاد و بر اثر آن حضرت ابراهیم علیه السلام زمین خورد و سرش شکست. آنگاه برخاسته و بدرگاه خداوند عرضه داشت، بار الها خطائى از من سر زده که اینگونه مجازات می شوم.
پس جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا ابراهیم از تو گناهى سر نزده است ولی در اینجا نوه پیامبر آخر الزمان و فرزند خاتم الوصیین امیرالمؤمنین به شهادت می رسد، پس خون تو ریخت تا موافق با خون آن مظلوم شود. و آنگاه جبرئیل از مصائب کربلا گفت و ابراهیم علیه السلام بر مظلومیّت فرزندش گریست.
موسى در کربلا
یک روز حضرت موسى علیه السلام با حضرت یوشع بن نون علیه السلام در اطراف زمین سیر می کردند که به سرزمین کربلا رسیدند، اتفاقا کفش موسى علیه السلام پاره و کف آن جدا شد و خارى به پاى حضرتش اثابت کرد و پایش خونى شد و درد کشید، ناراحت و محزون سر بطرف آسمان بلند کرد و فرمود: خدا چه بدى از من سرزده که دچار این بلیه شدم.
خداوند متعال به او وحى فرمود: اینجا حسینم را شهید می کنند، اینجا خونش را می ریزند، اینجا حسین را محزون و نالان می کنند و من می خواستم خون و حزن تو با او موافق باشد.
موسى علیه السلام فرمود: خدایا حسین کیست! وحى رسید: او نوه محمد مصطفى و پسر على مرتضى است.
موسى علیه السلام ناراحت و گریان شد و فرمود: قاتل او کیست خطاب رسید: او نفرین شده ماهى دریا و وحشى هاى بیابان و پرندگان هواست.
حضرت موسى نالان و گریان دستها را بالا برد و یزید را لعنت و نفرین کرد و حضرت یوشع هم گریان به دعاى موسى علیه السلام آمین گفت.
سلیمان در کربلا
روزى حضرت سلیمان علیه السلام روى بساطش با لشکریان نشسته بود و در هوا سیر می کرد، باد بساط آن حضرت را بسوى مقصد حرکت می داد.
در مسیر راه گذرش به سرزمین کربلا افتاد، ناگاه بساط حضرت سه مرتبه دور خودش پیچید بطورى که حضرت و لشکریانش همه ترسیدند که سقوط کنند. بعد باد آرام گرفت و ساکت شد و بساط و فرش را در سرزمین کربلا فرود آورد.
سلیمان علیه السلام ناراحت شد و باد را توبیخ کرد و فرمود: چرا اینطور شدى و اینجا فرود آمدى! باد به امر پروردگار متعال شروع به مرثیه خوانى نمود و گفت: اى سلیمان در همینجا حسین علیه السلام را به قتل می رسانند. همینجا نوه محمد مختار صلّى الله علیه وآله و پسر على کرار را شهید می کنند.
سلیمان علیه السلام گریه کرد و بعد فرمود: چه کسى او را شهید می کند؟
گفت: یزید پلید که نفرین شده تمام آسمان و زمین است.
حضرت فرمود: مرا به محلّى در عراق که نامش کربلاست بردند، و مقتل فرزندم حسین و جماعتى از فرزندان اهل بیت مرا نشانم دادند، و من پاره ای از خون هاى آنان را جمع کردم، و اینک آن خون ها در دست من است.
حضرت سلیمان هر دو دستشان را بالا بردند. و یزید و اتباعش را نفرین کردند و تمام لشکریان از انس و جن… آمین گفتند. سپس باد وزیدن گرفت و بساط و فرش را بحرکت در آورد.
عیسى در کربلا
حضرت عیسى علیه السلام با حواریون در بیابان سیاحت می کردند، در بین راه مسیرشان به سرزمین کربلا افتاد. دیدند، شیرى دستهاى خود را پهن کرده و راه را بر آنها گرفته.
حضرت عیسى جلوى شیر آمد و فرمود: چرا اینجا نشسته اى و ما را رها نمى کنى که برویم! شیر با زبان فصیح گفت: من به شما راه نمى دهم، تا اینکه یزید قاتل امام حسین علیه السلام را لعن کنید.
عیسى علیه السلام فرمود: حسین کیست؟
شیر گفت: او نوه دخترى حضرت محمد صلّى الله علیه وآله و پسر حضرت على علیه السلام است.
عیسى علیه السلام نالان و گریان فرمود: قاتلش کیست؟ شیر گفت: او یزید است که نفرین شده همه درندگان است، خصوصا در ایام عاشورا. سپس شیر وقایع کربلا را بازگو کرد و حضرت عیسى و حواریون نیز گریه زیادى نمودند. بعد حضرت عیسى علیه السلام دستهایش را بالا برد و با حال گریه یزید را لعن کرد و یارانش هم به دعاى حضرت آمین گفتند. سپس شیر از آنجا دور شد.
خاک کربلا در دست پیامبر اسلام
ام ّسلمه می گوید: شبى رسول خدا را دیدم که خاک آلود و با موهاى ژولیده اند و در یک دست خود چیزى دارد. عرض کردم: یا رسول اللّه چرا شما را بدین وضع می بینم.
حضرت فرمود: مرا به محلّى در عراق که نامش کربلاست بردند، و مقتل فرزندم حسین و جماعتى از فرزندان اهل بیت مرا نشانم دادند، و من پاره ای از خون هاى آنان را جمع کردم، و اینک آن خون ها در دست من است. دست خود را به سوى من باز کرد و فرمود: اینها را بگیر و محفوظ نگاهدار. من خون ها را گرفتم و توجّه کردم دیدم شبیه خاک سرخ رنگ است؛ در شیشه اى نهادم و سر آن را بستم و محفوظ داشتم. چون حسین از مکّه به طرف عراق حرکت کرد هر صبح و شب من شیشه را می گرفتم و می بوییدم و براى مصیبت آن حضرت می گریستم. چون روز عاشورا شد، همان روزى که حسین در آن روز شهید گشت، من در آن شیشه نگاه کردم دیدم تبدیل به خون تازه شده است.