دکتر سید یحیى یثربى
اشاره
حافظ از دست مده دولت این کشتى نوح ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت
امام، مشعل فروزان هدایت است و امامت، کشتى نجات ازطوفان حیات مادى. از آنجا که این موضوع از اصول و مسائل مکتب تشیع مىباشد، علماى بزرگوار و محققان و اهل کلام پیوسته در باره آن بهبحث و بررسى پرداختهاند نوشتههاى کوتاه و بلند و کتابهاى کوچک و بزرگ در باره امامت، شأن امام، مصداق امام، اوصاف همه امامان و غیره کم نداریم. آنچه در اینمختصر تقدیم علاقهمندان خاندان عصمت مىگردد، پژوهشى است در جهت تبیین و تحلیل امامت و اوصاف امامان، بر پایه اصول و قواعد حکمتمتعالیه صدر المتالهین شیرازى -قدس سره حکمت متعالیه که درقرن دهم هجرى به وسیله ملا صدرا تنظیم گشت، با بهرهگیرى همزمان و یکسان از مبانى مشاء و عرفان اسلامى، مىتواند به عنوان بنیادى استوار و کارآمد براى تبیین بسیارى از اصول و مسائل دینى موردبهره بردارى قرار گیرد. خود ملا صدرا از این بنیاد، براى حل معضلاتى از قبیل اثبات واجب، توحید، دفع شبهه ابن کمونه، علم الهى، حدوث عالم، معاد جسمانى و غیره بهره گرفته است. اما بدون شک، نتایج وآثار مبانى این حکمت، بیش از این در حل مشکلات فکرى مىتواند نقش داشته باشد. اینک، براى نمونه یکى از مسائل مهم اعتقادى شیعه را بر مبناى حکمت متعالیه بررسى کنیم. با بهرهگیرى از مبانى حکمت متعالیه، به تبیینشان و جایگاه امامت مىپردازیم و مسائل مهمى را حول این محورتوضیح مىدهیم که از آن جمله است :عینیت مقام امامت; مبناى یکایک اوصاف امام; ارتباط و پیوند این اوصاف با امام; ارتباط و پیوند این اوصاف با یکدیگر; و دهها نکته باریکتر از موى. نکته جالب توجه اینکه، صدر المتالهین در کتاب حجت، در شرحى که براصول کافى نوشته، برخى از مسائل مربوط به نبوت و امامت را نه برپایه اصول حکمت متعالیه، بلکه بر اساس مبانى مشائى تبیین نموده است. از جمله وحى و الهام را بر اساس کمال قوه نظرى و برترى قوهحدس که مبناى فلسفه مشائى اسلامى است تفسیر نموده است.(۱) و نیزمسئله استمرار وجود امام را، بدون توجه به موضوع قوس نزولى وصعودى وجود، بر پایه قاعده امکان اشرف که از قواعد حکمت اشراقاست، تفسیر و تبیین نموده است، در صورتى که تبیین آن بر اساس اصول و قواعد حکمت متعالیه، بسیار قویتر و روشنتر مىباشد. به هر حال، این نوشته تلاشى است از این حقیر که امیدوارم مقبول درگاه حق قرارگیرد و وسیلهاى باشد براى توسل به دامن ولایت. ازمحققان ارجمند انتظار دارم که از راهنمائى و تذکر در جهت تکمیل این بحث دریغ نفرمایند. یا مولا مددى که: با تو آن عهد که در وادى ایمن بستیم همچو موسى ارنى گوى به میقات بریم
۱- امامت چیست؟
«ان الامامه اجل قدرا و اعظم شانا من ان یبلغها الناس بعقولهم اوینالوها بآرائهم او یقیموا اماما باختیارهم».
امامرضا (ع) (۲)
«جدا شأن امامت برتر و بالاتر از آن است که: – با عقل و اندیشه عادى بتوان شناخت; یا با راى و نظر مردم، آن را به دست آورد; یا با تعیین و انتخاب مردم، آن را تعیینکرد.»
امامت در مکتب تشیع اهمیت ویژهاى دارد و یک اصل اساسى ازاصول اعتقادى پیروان این مکتب است. از دیدگاه این مکتب، جانشینپیامبر خاتم (ص) باید داراى صفاتى باشد که آنها را به طور کلى مىتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
۱- مقام امامت مربوط به یک استعداد و شایستگى عینى ویژهاى است کهاین شایستگى محصول عطا و عنایت الهى است و لذا اکتساب شخص، یاانتخاب و انتصاب مردم در تحقق آن نقشى ندارد. (۳)
۲- امام به طور مستمر با امدادهاى غیبى و الهام آسمانى موردحمایت و تایید قرار مىگیرد و از اینجاست که امام در هر عصرى ازبالاترین درجه علم و آگاهى برخوردار بوده و از همه مصالح و اسرارلازم براى سعادت دنیا و آخرت مردم آگاه است. (۴)
۳- امام ناظر و حاکم بر همه حوادث جهان و رفتار انسانهاست. (۵)
۴- امام داراى صفت عصمتبوده از گناه و لغزش در امان استبنابر اینامام هر عصرى با تقواترین و عادلترین انسان زمان بوده و دربالاترین درجه فضیلت اخلاقى و عملى قرار دارد. (۶)
۵- امام مىتواند کارهاى خارق العادهاى به عنوان معجزه و کرامت درزمینه علم و عمل داشته باشد. (۷)
۶- در هر عصرى تنها یک نفر به عنوان امام، مرجع و فرمانرواى مطلق دین و دنیاى مردم است. (۸)
۷- مادامى که انسان در جهان هستى وجود داشته باشد، جهان بىامامنخواهد بود. (۹)
۸- اطاعت و پیروى امام در ظاهر و باطن و در امور مربوط به دنیا و آخرت سبب نجات و سعادت بوده و مخالفت با وى عامل شقاوت و هلاکت خواهد بود. (۱۰)
۲- مبانى فلسفى صفات ائمه (ع)
در اینجا هدف ما بیان مبانى واقعیت وعینیت این صفات در وجود امام است و اینکه چرا این صفات در وجودامام به یکدیگر مىپیوندند. البته موضوع امام و امامت در کتب کلامى بر اساس مبانى کلامى مورد بحث قرار گرفته است و اوصاف ائمه نیز با استناد به مبانى کلامى اثبات شده است. از قبیل: استناد به قاعده «لطف» در اثبات وجود امام و همین طور استناد به نقل در اثبات صفات ائمه و نیز بهرهگیرى از مبانى کلامى دیگر ازقبیل «قبح تقدم مفضول بر فاضل» و استدلال بر عصمتبر اساس همینمبانى. (۱۱) اما منظور ما در این مقاله، تحلیل و تبیین صفات وروابط صفات ائمه بر اساس مبانى حکمت متعالیه صدر المتالهین است. براى توضیح این مطلب لازم است به اصول و مبانى فلسفى چندى توجه کنیم:
الف- جهان هستى داراى مراتب و درجاتى است که این درجات و مراتب از دو جهت مطروحاند یکى قوس نزول و دیگرى قوس صعود. در قوس نزول بعد از مبداء هستى، عالم عقول و مجردات قرار دارد و سپس جهان مثال و به دنبال آن جهان ماده و در قوس صعود نیز از جهان ماده به جهان مثال مىرسیم و از جهان مثال به جهان مجردات. قوس نزول لازمه نظام علیت در جهان هستى است و به این معنا که بهخاطر ضعف هر معلولى نسبتبه علت خود هرچه از مبداء هستى دورتر مىشویم به مرتبه ضعیفترى از وجود مىرسیم. (۱۲) مبناى قوس صعود حرکت بنیادى و جوهرى جهان ماده است که صدر المتالهین آن را مطرح نمود و اثبات کرد. (۱۳) بنابر حرکت جوهرى جهان ماده یکپارچه در حال خروج از قوه به فعل است و بدیهى است که فعلیت تام جز با نیل به درجه تجرد تام حاصل نمىگردد پس حرکت جهان ماده، جهان ماده را خود به خود در مسیر تجرد قرار مىدهد.
ب- اما موضوع تحول و تبدیل یک موجود مادى به موجود مجرد، بدون فرض و قبول یک اصل اساسى دیگر امکانپذیر نیست و آن اصل اساسى «کون جامع» بودن وجود انسان است به این معنا که در جهان هستى هر موجودى حد معینى دارد اما یکى از موجودات جهان یعنى انسان بهتنهایى شامل تمام حدود عالم هستى است و لذا آن را عالم صغیر نیزمىگویند. این مضمون در ضمن بیتى منسوب به حضرت على (ع) چنین آمده است : و تحسب انک جرم صغیر و فیک انطوى العالم الاکبر (۱۴) بنابراین در میان موجودات جهان، فقط انسان است که مىتواند میانجهان ماده و جهان مجردات رابطه و پیوند برقرار سازد و در واقع وجود انسان رابطه و پل پیوند تمام عوالم و درجات مختلف جهان هستى است و انسان بستر و موضوع حرکتى است از قوه بى نهایت تا فعلیت نامتناهى; بنابراین قوس صعود در محدوده وجود انسان از پایینتریندرجه هستى تا بالاترین درجه آن قابل تحقق است. از ضعیفترین مرحله جماد تا عالیترین مرحله جماد، آنگاه انتقال از جمادى به نباتى، سپس سیر و تحول از پایینترین مرحله نبات تا بالاترین مرحله آن، آنگاه انتقال به مرحله حیوان و تحول در مراتب مختلف حیوانیت و رسیدن به آخرین درجه وجود حیوانى، آنگاه انتقال از عالم حیوان به عالم انسان و تحول در مراتب مختلف آن و نیل بهعالیترین درجه تجرد با عبور از عالم ماده و عالم مثال و وصول بهآستان حق و فنا در حق آنگاه بقا به حق. مولوى این انتقال ها را به نام مرگ مطرح مىکند و چنین مىسراید:
از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مُردم از حیوانى و آدم شدم پس چه ترسم، کى ز مردن کم شدم
جمله دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو کل شىء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم کانا الیه راجعون (۱۵)
ج- بنابر «اصالت وجود» (۱۶) سرچشمه همه آثار و خواص، وجوداست چه معنى اصالت، چیزى جز «منشا آثار» بودن نیست; در واقع ازآنجا که چیزى جز وجود تحقق خارجى ندارد پس همه آثار و خواص تنها از وجود سرچشمه مىگیرند و چون وجود، حقیقت مشکک و داراى مراتبمختلف و متفاوت خواهند بود. مثلا حیات، علم، اراده، قدرت، فعل وتاثیر اوصافى هستند که منشا آنها حقیقت وجود است. و این آثاربراى وجود ذاتى و از آن جدائى ناپذیرند. زیرا اگر این حقایق واوصاف خارج از ذات وجود باشند بنابر اصالت وجود، واقعیتى نخواهندداشتبراى اینکه جز وجود واقعیت دیگرى در کار نیست. (۱۷) بنابراین، حقیقت اصیل همان وجود است و همه خیرات و کمالات آثارمربوط به وجودند و چون وجود از لحاظ شدت و ضعف داراى مراتب مختلفاست، از لحاظ این آثار نیز مراتب مختلف خواهد داشت مثلا علم در واجب، و عقول، و نفوس یکسان نخواهد بود، بلکه از لحاظ کمال ونقصان، متفاوت خواهد بود. اما آنچه مسلم است، هیچ درجهاى از وجود از این خواص و آثار، خالى نخواهد بود. (۱۸) اما همان اندازه کهدرجه وجود ضعیف مىشود، این آثار و خواص نیز، به ضعف مىگرایند. به این معنى که مثلا هیولى و ماده المواد، چون از نظر وجود، هیچ فعلیتى ندارد، از نظر آثار و لوازم وجود نیز، داراى هیچگونه فعلیتى نیست.در مرحله جماد، چون وجود، ضعیف است، این لوازم و آثار نیز ضعیفند، به گونهاى که حیات و شعور آنها، براى ما محسوس و معلومنیست. اما در حیوان و انسان چون درجه وجود قوى و عالیتر است، آثار و لوازم وجود از قبیل حس و حرکت و اراده و فاعلیت، نیز قویتر و آشکارترند. صدر المتالهین کشف این مطلب را، از مختصات فلسفه خود دانسته و ابن سینا و پیروان او را از توجه به این مطلب ناتوان مىداند. امادر عین حال، توجه عرفا را به این مسئله مىپذیرد. (۱۹) حتى هدفها و معشوقها نیز، بر حسب اختلاف در مراتب وجود و درجات آن، مختلف ومتفاوتاند. (۲۰) از دیدگاه عرفا نیز، از آنجا که سراسر عالم و همه موجودات، مظهرى از مظاهر حقاند پس هر پدیدهاى در حد خودش مظهراوصاف و کمالات حق مىباشد.
هستى به صفاتى که در او بود نهان دارد سریان در همه اعیان جهان
هر وصف ز عینى که بود قابل آن بر قدر قبول عین گشتهاست عیان (۲۱)
بنابراین، هر نوعى از انواع مختلف جهان هستى، بر اساس میزان بهرهمندیش از کمالات وجودى، از آثار و لوازم آن نیز، بهرهمند خواهد بود. چنان که، حس و حرکت، ظهورش در مرتبه حیوانات، و ادراک کلیات در مقام انسان تحقق مىیابد. به همین دلیل فاعلیت الهى را تنها درشان موجودات مجرد دانسته و اجسام و حتى نفوس، متعلق به اجسام راکه به درجه خاصى از تجرد نرسیده باشند، از فاعلیت الهى، ناتوان مىدانند. ابن سینا در آثار خود، عدم امکان علیت جسم را سبت به جسم دیگر، به طور مطلق، مطرح کرده و اثبات نموده است. (۲۲) یعنى فاعلیت الهى، در مرتبه وجودى اجسام، امکان تحقق ندارد. وجسم تنها به عنوان زمینه و معد مىتواند مطرح گردد. و نفوس نیز، دردرجات پایین از نظر کمالات وجودى، تنها مىتوانند فاعل طبیعى واقع شوند. اما در درجات بالاتر، امکان فاعلیت الهى نیز پیدا مىکنند.چنانکه عرفا و فلاسفه، به آن تصریح دارند، ابن عربى مىگوید: «هر انسانى با قوه وهم در خیال خویش، چیزهایى خلق مىکند که جز درآن خیال، در جاى دیگرى تحقق نداشته باشد. ولى عارف، با همت خویش مىتواند حقایقى بیافریند، که در خارج از محل همت نیز، وجود داشته،با همت آن عارف نگهدارى شود، به طورى که هرگاه بر عارف غفلتى نسبت به آن پدیده روى دهد، از بین برود»(۲۳)
شیخ اشراق انسانهایى را که به درجه خاصى از تجرد رسیده باشند،قادر بر ایجاد «جوهر مثالى» مىداند و این مقام را مقام «کن» مىنامد. (۲۴) ابن سینا نیز امکان تاثیر بر طبیعت را، لزوم نفوس انبیا مى داند. به این معنى که نفوس انسان، در مرحلهاى از کمال، قدرت تصرف در طبیعت را پیدا مىکند. یعنى نفوس انسان در مرحلهاى ازکمال و تجرد، از محدوده بدن خود، فراتر رفته، در اجسام دیگر نیز،منشا اثر واقع شده، داراى قدرت تغییر عناصر و ایجاد حوادثمىگردد. به طور کلى، اراده او در جهان طبیعت، نفاذ مىیابد. (۲۵) همچنین خواص دیگر، از قبیل علم و اراده، نیز بر اساس درجات وجود، مختلف و متفاوت خواهد بود. شیخ اشراق، معارف مربوط به حکمت را،پیش از حصول ملکه خلع بدن، غیر ممکن مىداند. (۲۶) چنانکه غزالىرسیدن به معرفت عرفانى را، مشروط به تبدل مىداند. (۲۷) مولوى بارها در مثنوى بر این نکته تاکید مىکند. از قبیل «جان شو و از راهجان، جان را شناس» یا «از جمادى در جهان جان شوید…» یا «پس قیامت شو، قیامت را ببین، دیدن هر چیز را شرط است این» و بهمنیار، به نقل از ارسطو، رسیدن به حکمت و نیل به ماوراى طبیعترا، به میلاد جدید مربوط مىکند. (۲۸)
حاجى ملا هادى سبزوارى در بحث قدرت حق تعالى، ایجاد را نتیجه و فرع وجود دانسته و مىگوید: «همان طورى که ممکنات داراى درجه ضعیفى از وجود هستند، داراىدرجه ضعیفى از اراده و ایجاد نیز مىباشند…» (۲۹)
ابن سینا قواى ادراکى بشر را، مادامى که اسیر جهان مادى است، از درک حقایق غیرمادى، ناتوان مىداند. (۳۰) و نیز ادراک انسان را، از عقل هیولانى تاعقل مستفاد، طبقه بندى کرده و براى هریک از این طبقات و مراتب،نوع و حد خاصى از ادراک را ممکن مىداند. از جمله امکان درک کلیات(تعقل) در انحصار درجه تجرد و غیرمادى بودن قوه ادراک است. (۳۱)
با توجه به مقدمات یاد شده، در وجود انسان، که به اصطلاح «کونجامع» است مرز تجرد و مادیت، شکسته مىشود. یعنى ماده از مسیرانسان راه به تجرد پیدا مىکند با این حساب در وجود انسان، تمام مراتب هستى، از ضعیفترین مرحله جهان ماده، تا بالاترین مرتبه جهان تجرد، قابل تحقق است. و چنین قوس صعودى حتى بر اساس امکان تشکیک در جوهر نیز به آسانى قابل اثبات و توجیه نبود، (۳۲) اماقبول حرکت در جوهر و تشکیک در وجود، این تفسیر و توجیه را آسانتر مىکند. با توجه به نکات یاد شده اوصاف و خواص و آثار همه مراتب و درجات هستى، در وجود فردى از افراد انسان امکان تحقق دارد و هر فردى از افراد بشر، بر اساس مسئله «کون جامع» و حرکت جوهرى، همه مراتب (از نازلترین مرتبه وجود تا عالىترین مراتب آن) را درحیطه و قلمرو وجودى خود دارد. بنابراین اگر چه تمام پدیدههاى جهان هستى، در مسیر تکاملاند، اما این تکامل تنها در وجود انسان مىتواند به هدف نهائى خود، که همان تجرد و فعلیت مطلق است، دستیابد.
د- از آنجا که بر اساس حرکت جوهرى، مجموع جهان ماده در حرکت است و هر حرکتى هم مستلزم نوعى اشتداد و تکامل است و چون اساس حرکت بر خروج از قوه به فعلیت است، در نتیجه هدف نهایى حرکت، رسیدن به فعلیت تام خواهد بود که همان «تجرد» است. با این حساب، تمامىجهان ماده، در جهت و مسیر تجرد، پیش مىرود; و این پیشرفت، تنها درمسیر انسان، به تجرد مىانجامد. اما در مسیر پدیدههاى دیگر، تنهابا «فساد» آن پدیده و انتقال اجزاى آن به قلمرو وجودى انسان، این امر امکانپذیر است. یعنى در واقع، هدف حرکت در همه انواع دیگر، رسیدن به انسان است و هدف وجود انسان، رسیدن به تجرد تام و خدا گونگى است. (۳۳) حتى شیخ اشراق به نقل از بودا و حکماى باستانى مشرق زمین، اصولا پیدایش نفس و حیات را، تنها در انسان، امکانپذیر دانسته، حیات انواع دیگر را، براساس تناسخ، نشات گرفته از حیاتانسان مىداند. (۳۴) و شاید همین نکته، حرمتخاصى را، بر حیات انسانها، بخشیده است. یعنى نابود کردن هیچ یک از انواع جهان ماده،به اندازه قتل انسان، مهم نیست. بنابر این انسان، در عین اینکه موجودى مادى است، امکان عبور از مرز ماده را دارد. چه در وجود انسان، تولد دوبارهاى انجام مىپذیرد،یعنى از بطن ماده، موجود مجردى متولد مىشود و با این تولد، حرکت مستمر جهان ماده به نتیجه مىرسد که اگر این نتیجه را در نظر نگیریم، حرکت اگر از طبیعت برخاسته باشد، حرکتى بىهدف و عبث خواهدبود. و چون این تولد دوباره، تحقق پذیرد، در واقع انسان، از مرز ماده، عبور مىکند. چنین چیزى در همه انسانها، در صورتى که ترتیب شرایط لازم را داشته باشند، امکان پذیر است. یعنى همه «تن»ها، آبستن جاناند. مولوى مىگوید: «تن همچو مریم است، و هر یکى عیسایىداریم. اگر ما را درد پیدا شود، عیساى ما بزاید» (۳۵) و نیز: تن چو مادر، طفل جان راحامله مرگ، درد زادن است و زلزله و گوئى در وجود خود، عملا چنین زایشى را احساس مىکند که مىگوید: درد چون آبستنان مىگیردم طفل جان اندر چمن مىآیدم
بدیهى است که منظور از مرگ، مرگ اختیارى است و به اصطلاح عرفانى آن، فنا و بقاى بعد از فنا است. و منظور از همه این مرگها وفناها چیزى جز شکستن یک حد از حدود وجود و ترقى به حد بالاتر آننیست. منظور از همه اینها آن است که انسان، در سیر تکاملى خود، به مرتبه برترى از وجود دست مىیابد. و چون به مرتبه جدید و کاملترى از وجود دست یابد، طبعا به خاصیت و آثار جدید متناسب با این مرتبه نیز، نایل مىشود. و هر گاه که مرتبه وجود، یک مرتبه و درجه غیرعادى باشد، خاصیت و آثار آن نیز خارق العاده و معجزه خواهد بود. اینجاست که، معرفت در حد اعجاز (وحى و الهام) و تاثیر در حد اعجاز (معجزه و کرامت) و اراده و رفتار در حد اعجاز (خلق عظیم و عصمت) به هم مىپیوندند. اما این پیوند و ارتباط، پیوندى کلامى واعتبارى نیست، بلکه پیوندى فلسفى و حقیقى است .پیوندى بر اساس هستى و واقعیت، و به اصطلاح پیوندى بر اساس «استها» نه «بایدها» و این است مبناى فلسفى ارتباط و پیوند صفات ائمه باوجود امام و نیز پیوند آن صفات با یکدیگر.
جان نباشد جز خبر در آزمون هر که را افزون خبر، جانش فزون
جان ما، از جان حیوان بیشتر از چه زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از ما، جان ملک کو منزه شد از حس مشترک
از ملک جان خداوندان دل باشد افزون، تو تحیر را بهل
ز آن سبب آدم بود مسجودشان جان او افزونتر است از بودشان
ور نه بهتر را سجود دونترى امر کردن هیچ نبود در خورى
کى پسندد عدل و لطف کرگار که گلى سجده کند در پیش خار
جان چو افزون شد گذشت از انتها شد مطیعش جان جمله چیزها
۳- تفسیر و تبیین فلسفى صفات ائمه (ع)
الف- عینیت مقام امامت و صفات امام:
چنان که گفتیم امام در قوس صعود از لحاظ درجه وجودى برترین مقام را دارد و امامت و صفات امام از این درجه برتر وجود سرچشمه مىگیرند و چون کمالات وجودى یک امر خارجى و عینى است، انتخاب و انتصاب از طرف مردم در تحقق آن نقشى نخواهد داشت. این نکته را حضرت رضا (ع) در ضمن روایت شماره ۵۱۸ مطرح مىکند و در همین حدیث مقام امامت را بالاتر از آن مىداند که مردم بتوانند با نصب انتخابخود تحقق بخشند بلکه تنها وظیفه مردم، معرفت اولیا مىباشد. (۳۷)
چند نکته:
۱- امام را باید خداوند معرفى و منصوب کند نه مردم، چون در سیر صعود وجود مقامات بالا مىتوانند مقامات پایین را بشناسند اما مقامات پایین قدرت احاطه بر مقامات بالا را ندارند پس باید امام از طرف خداى تعالى معرفى و منصوب گردد نه از طرف مردم. (۳۸) و گر نه مردم یا دچار اشتباه شده، و غیر امام را بجاى امام برمى گزینند;در حالى که مقام امامت، جز در شان و شایستگى آن فرد برترى که داراى درجه وجودى امام است نبوده، و دیگران که مراتب ناقصتر و پایینترى از نظر کمالات وجودى قرار دارند، دستشان از آن مقام کوتاه است که: «لا ینال عهدى الظالمین». (۳۹) چنان که حضرت رضا (ع) نیز بر این موضوع که دیگران نمىتوانند در جاىامام قرار گیرند، تاکید فرمودهاند. (۴۰) و یا اصولا به انکار اصل امامت مىپردازند. زیرا امام نیز همانند پیامبر ظاهرا انسان است ومردم دلیلى ندارند که وجود حقیقت برترى در فرد بخصوصى را باور کنند و لذا باید امام را نبى اکرم یا امام قبلى معرفى کند، تا مردم دچار اشتباه و انکار نشوند. ۲- مقام امامت یک مقام اعطائى است، نه کسبى انسان که «کون جامع»است. و همه درجات وجود، در قلمرو هستى او، بالقوه قابل تحقق است،به برخى از این درجات، نا خواسته و به صورت غیر ارادى نایل مىشود همانند عبور از مراحل نبات و حیوان. اما نیل به برخى درجات بالاتردر گرو ریاضت و تلاش و خودسازى است، که بدون تلاش و مجاهده «ولادت ثانوى» (۴۱) و تحول از مراحل جهان مادى به مقامات جهان مجردات امکانپذیر نیست. جز در مورد «محبوبان» و «مجذوبان سالک» کهسیر آنان نه بر اساس ریاضت و مجاهده، بلکه نتیجه عنایت و جذبه الهى است. و انبیا و اولیا از محبوباناند. امام رضا علیه السلام براین نکته تاکید داشته و ائمه را به خاطر همین تفضل الهى، محسودمردم جاهل مىدانند. (۴۲) ۳- در بر اساس همین تفسیر و تبیین مقام امامت، همچون نبوت، مرهون سن و سال افراد نیست، زیرا مبناى رشد امام امداد غیبى و عنایت وجذبه الهى، است، نه رشد ظاهرى و داشتن سن و سال. این نکته را نیزحضرت رضا (ع) بیان فرمودهاند.( ۴۳) و روایات متعددى داریم که روح وقلب و بدن ائمه با دیگران فرق داشته (۴۴) و حمل و تولد آنان نیز غیر عادى است. (۴۵)
ب- امام پیوسته مورد امداد و الهام غیبى است
این امداد و الهامنیز نتیجه تعالى وجودى امام است. چه امام نیز همانند نبى ازدرجه وجودى خاصى برخوردار است که آن درجه نسبتبه دیگران غیر عادىو در حد اعجاز است، و لذا آثار آن نیز چنان که گذشت در حد اعجازاست که یکى از آثار آن همین علم خارق العاده امام است. اینک به عنوان نتایج این اصل، به چند نکته مهم اشاره مىکنیم که در احادیث و اخبار نیز برآنها تاکید شده است
۱- امامت باطن نبوت است و با نبوت از یک سرچشمه آب مىخورند. چنان که حضرت رضا (ع) این نکته را بیان داشته و تنها فرق نبى و امام را در آن مىداند که نبى ملک را دیده و سخن او را مىشنود اما امام کلام ملک را مىشنود ولى او را نمىبیند. (۴۶) و بر اساس این تفاوت،ائمه را «محدث» و «مفهم» نامیدهاند. (۴۷)
۲- از آنجا که امام، از نظر کمالات وجودى، تالى مرتبه نبى نبوده و امامت، با نبوت اتصال و ارتباط بلافصل دارد، پس امام وارث به حق علوم و کتب انبیا است چنان که حضرت رضا (ع)، ائمه را برگزیدگان الهى و وارثان کتاب حق معرفى مىکند; (۴۸) و امام از همه کتب آسمانى به هر زبانى که نازل شده باشند، آگاه است. چنان که حضرت موسى بن جعفر (ع) بر این نکته تصریح فرمودهاند.(۴۹)
۳- از این وراثت، در لسان احادیث و اخبار تعبیرهاى گوناگونى داریم از قبیل اینکه: ائمه، راسخان در علم و عالمان به تاویل آیات قرآناند. و اصول مبناى بطنهاى متعدد قرآن همین تفاوت درجات وجودى انسانهاست که هر کسى بر اساس درجه کمال و تجردش، به درک حقایق قرآنى نایل مىشود. (۵۰) خازن علم الهى و مترجمان وحىاند. (۵۱) ائمه شریک نبى اکرماند، علیهم الصلوه و السلام. (۵۲) علایم و آیات انبیاى سلف، نزد ائمهاند، از قبیل الواح و عصاى موسى، خاتم سلیمان، پیراهن یوسف، سلاح نبى اکرم (ص) ، و نامههاى مهر شده و صحیفه و جامعه و غیره(۵۳) که رمزى از وراثت علم و اقتدار انبیا علیهم السلام. انتقال روح قدسى «روح القدس» از نبى به امام، چنان که امام صادق (ع) مىفرماید: «روحى که به پیامبر اسلام نازل مىشد، به آسمان باز نگشته، بلکه با ما امامان باقى مانده است.» (۵۴)
۴- چون علم امام، علمى لدنى و نتیجه الهام است، داراى خصوصیات زیر مىباشد: امام برترین عالم عصر خویش است، زیرا علم وى از آثار وجود اوست که آن وجود، برترین درجه وجود، در آن عصر است. (۵۵)علم ائمه،علمى مستمر است، که هر لحظه از منبع نامتناهى یعنى الهام الهى قوتگرفته و افزایش مىیابد. (۵۶) حضرت موسى بن جعفر (ع) امام هفتم مىفرمایند: علم امام سه جهت دارد: گذشته، آینده، حادث، و مىفرمایند که نوع سوم یعنى «حادث» محصول الهام بر دل امام و ابلاغ بر گوش او حاصل مىشود که برترین نوع علم ائمه، همین است اما یادآور مىشوند که پیامبرى پس از نبى اکرم اسلام (ص) نخواهد آمد یعنى، امام را نباید پیغمبر دانست. (۵۷) امام هرگاه بخواهد چیزى را بداند، خداوند تعلیمش مىدهد. (۵۸) امامان اگر افراد صالح و رازدار و در واقع افرادى متناسب با درجه وجودى خودشان مىیافتند، از همه چیز خبر مىدادند. (۵۹) علم ائمه، یگانه علم مبرا از خطا وخلاف است. (۶۰)
ج- امام حاکم و ناظر بر همه حوادث جهان و رفتار انسانهاست.
بنابراین وحدت وجود و مراتب تشکیکى آن، چنان که گذشت، امام به دلیل بهرهمندى از بالاترین درجه هستى، در راس هرم امکان قرار داردکه نتیجه آن مسائل زیر است
۱- حاکمیت تکوینى امام بر جهانممکنات. (۶۱)
۲- اشراف و نظارت بر جریان حوادث، از جمله بر رفتارانسانها; چنان که در روایات آمده که تمامى اعمال انسانها برنبىاکرم (ص) و ائمه (ع) عرضه مىشود. (۶۲)
د- امام داراى صفت عصمتبوده و در عالیترین درجه از فضیلت و تقوى است.
ائمه به دلیل درجه متعالى وجودى، از آثار متعالى آن درجه برخوردارند از جمله این آثار، دورى از خطا و گناه است. زیرا گناه و خطا معلول جهل و نقصان است و امام از جهل و نقصان برى است. کسى که نه جاهل است و نه دچار نقص و ضعف، چگونه دچار خطا و لغزش مىگردد. از طرف دیگر، مهمترین عامل خطا در انسان، هوى و هوس و شهوتو غضب است اما، از آنجا که مراتب عالى وجود، اسیر و مقید مراتب پائینتر از خود واقع نمىشوند، پس امام که در قله هرم هستى قراردارد، هرگز توجهى به جاه و مال و زر و زیور دنیوى نخواهد داشت. نبى اکرم (ص) نیز عینا به همین دلیل، توجهى به دنیا نداشت .زیرا آنان به دنبال مطلوب و محبوبى هستند که در زمین و آسمان نمىگنجد، و دنیا و آخرت در برابر او جوى نیرزد; از این تحلیل بهاین نتایج مىتوان دستیافت:
۱- امام از خطا و گناه معصوم است. (۶۳)
۲- رهبریت مصون از خطا وانحراف و در انحصار امام بوده، و پیروى، از غیرمعصوم، با وجودمعصوم، خلاف عقل و منطق مىباشد و لذا حضرت رضا (ع) ائمه را نجوم و علامات هدایت مطرح شده در قرآن مىداند. (۶۴)
۳- اطاعت رهبر معصوم ازدیدگاه عقل و شرع واجب و ضرورى است، چنان که حضرت موسىبنجعفر و حضرت رضا (ع) تصریح فرمودهاند. (۶۵)
۴- با احتمال وجود رهبریت معصوم، به حکم عقل و شرع، تحقیق جستجو براى درک و شناخت او واجب و لازم است. (۶۶)
۵- با قصور در معرفت امام و تفویض و تسلیم به اماممعصوم، اعمال انسان به دلیل اهمال در یک وظیفه بنیادى، ارزشنداشته و مقبول نخواهد بود. (۶۷)
۶- پایدارى و استقامت در ولایت واجب و لازم است و انسان هرگز از ولایت بىنیاز نیست.( ۶۸)
هـ- امام مىتواند مصدر اعجاز و کرامت باشد
چنان که در بحث مربوط به مبانىصفات ائمه بیان شد، فاعلیت الهى یعنى قدرت بر ایجاد ماهیات معدوم، و اعدام ماهیات موجود و تصرف در جهان هستى و ماده عالم، در شان درجات پائین وجود، همانند جماد و نبات و حیوانیست بلکه در انحصار موجودات فوق ماده، یعنى موجودات مفارق و مجرد است.انسان نیز بر اساس مسئله «کون جامع» وقتى در تعالى وجودى به مقام تجرد دست یابد در واقع، به مقام «کن» نایل آمده استعداد و شایستگى فاعلیت الهى را بدست مىآورد و از آنجا که امام درعالیترین مرحله وجود قراردارد، طبعا فاعلیت الهى در شان اوست، و چنان که علمش درحد اعجاز بود، قدرتش نیز در حد اعجاز است و این است فلسفه اعجاز و کرامت علمى و عملى و حسى و معنوى امام. نتیجه آن که:
۱- امام به عنوان یک انسان کامل، خلیفه خدا در زمین، و مظهر اسمجامع «الله» است که مستجمع جمیع صفات جمالیه و جلالیه حق است. از این حقیقت در لسان احادیث و اخبار بدینگونه تعبیر شده که ائمه بیشترین بهره از «اسم اعظم» یا اینکه ائمه حامل آیات و سلاح انبیایند، که رمزیست از قدرت و علم الهى آنان. (۷۰)
۲- ظهور انواع اعجاز و کرامت از امام کاملا مطابق با عقل و منطق است. چنان که به امر امام هفتم حضرت موسىبن جعفر(ع) درخت به حرکت آمد(۷۱)، و عصا در دست امام محمد تقى (ع) سخن گفت ; (۷۲) چنان که ازحضرت رضا (ع) اعجاز ید بیضا، (۷۳) و شفاى بیمار (۷۴) و تصرف در مادهجهان،(۷۵) و پاسخ به مسائل علمى(۷۶) و غیبگوئى(۷۷) ثبت و نقل شدهاست . در این جا، جهت مزید فایده، سه نکته را بررسى و در باره آن بحث مىکنیم:
نکته اول- پیوند و رابطه علم و قدرت
چنان که در تحلیل فلسفى صفات ائمه بیان گردید، علم و قدرت خارق العاده، هر دو، از یک اصلسرچشمه مىگیرند، که همان برترى درجه وجود است . اما نکته جالبى که در لسان احادیث و اخبار بر آن تاکید شده، آن است که علم بر قدرت تقدم دارد یعنى، پایه و اساس قدرت، علم و آگاهىاست چنان که در ضمن روایتى حضرت امام موسىبن جعفر علیهما السلام مىفرمایند نبى اکرم صلوات الله علیه و آله از انبیاى گذشته (ع) اعلمبود و ما وارث علومى هستیم که ما را بر کارهایى توانایى بخشیده که انبیاى سلف بر آن کارها قدرت نداشتند. ما وارث کتابى هستیم کهتبیان و بیانگر همه چیز است و ما را بر همه چیز چنان که در قرآن مجید نیز باین نکته اشاره شده است. (۷۹) به نظر نگارنده، از دیدگاه اصول فلسفه اسلامى، این نکته ظریف، بدین گونه قابل تحلیل و تبیین است که چنان که در بحث صفات حق تعالى مطرح شده است، علم حق تعالى، علم فعلى است نه انفعالى; یعنى برخلاف علم ما که از موجودات جهان بدست مىآید، علم خداوند انعکاس و تصویرى حاصل ازپدیدههاى جهان نیست، بلکه علم او مبداء و منشا پدیدههاى جهان است. به عبارت دیگر، علم ما، انفعال و تاثرى از پدیدههاى عالماست، در صورتى که علم حق تعالى مبدا و مؤثر در پیدایش پدیدهها مىباشد. در نتیجه علم ما مطابق با پدیدهها است اما پیدایشپدیدههاى عالم، برابر علم خداست. جهان از علم خدا سرچشمه گرفته و موجودات عالم بر اساس معلومات الهى پدیدار مىشوند و به اصطلاح او ،فاعل بالعنایه است. (۸۰) بنابراین، چون امام، از نظر درجه وجودى،نزدیکترین وجود عصر خود به حق تعالى است و لذا وجود و آثار وجودشجنبه الهى دارد و از اینجاست که علمش نیز همانند علم خدا، یک علم فعلى است، نه انفعالى و عین قدرت و اراده است; چنان که در حضرت حقچنین است. (۸۱) و این است مبنا و رمز ارتباط قدرت به علم کتاب در لسان احادیث و اخبار.
نکته دوم- علم و قدرت خارق العاده ائمه و مظلومیت آنان
جاى سئوال است که ائمه با این همه علم و قدرت، که حتى زمان مرگ خویش را مىدانند و اصولا مرگشان به انتخاب خودشان است، (۸۲) چرا دست به کارىمىزنند که به شکست و احیانا مرگ خودشان مىانجامد؟ در پاسخ این سئوال باید گفت، چنانکه بیان شد، علم امام نزدیکترین علم به علمحق تعالى است و علم حق اساس و پایه قضا و قدر است، پس علم ائمه،علم به قضا و قدر الهى است و اقدامشان، حرکت در جهت و مطابق اینقضا و قدر است. تا تکلیف شرع انجام پذیرد و فتنه و آزمون انسانها تحقق یابد. وگرنه هر امامى اگر بخواهد مىتواند نظام جور را برانداخته و بهدست نابودى سپارد. (۸۳)
نکته سوم- استثنا در علم و قدرت امام
ممکن است در ضمن احادیث و اخبار به مواردى برخورد کنیم که امام از چیزى خبر نداشته باشد یا بر چیزى توانا نباشد، یا خودشان از نداشتن علم و ناتوانى خود سخن گویند، مانند روایت ۶۵۹; این موارد را با مبانى زیر مىتوان تفسیر کرد:
۱- حرکت و جریان، در جهت و مطابقت قضا و قدر الهى
۲- استناد به جنبه بشریت و تقید وجودى آن بزرگواران، چنان کهقیصرى موارد عدم اجابت دعاى نبى اکرم (ص) و خلیفه حق را با اینمبنا تفسیر مىکند (۸۴)
۳- تقیه و رعایت ظرفیت مخاطبان و حاضران مجلس.
و- امام واحد دهر است و یگانه زمان
چون امام در راءس مخروط عالم هستى است و بالاترین درجه وجود در عصر خویش و واسطه بلافصل فیضحقتعالى است، باید از صفات کمالیهاى که در شان این مرتبه است بهرهمند باشد. از جمله این صفات، «وحدت» و یگانگى است. یعنى،امام هر عصرى یگانه آن دهر است و جز او امام دیگرى امکان وجود ندارد. نتیجه آنکه:
۱- در هر عصر و دورانى بیش از یک امام وجود نخواهد داشت. چنان که حضرت رضا (ع) نیز بر این نکته تاکید فرمودهاند. (۸۵)
۲- امام بعدى، در آخرین لحظات زندگى امام قبلى به اوصاف و علم او متصف مىگردد. (۸۶)
۳- چنان که حضرت رضا (ع) بیان داشتهاند، هر امامى باید امام بعد از خود را معرفى نموده و با انتقال امامت، به اداى امانت بپردازد. (۸۷)
۴- هر امامى هر چند که در کنار امام قبلى نباشد، از لحظه مرگ امام قبلى آگاه شده، و انتقال امامت را به خود، با الهام الهى،(۸۸) و با پیدایش و احساس حالت جدیدى در وجود خود، درکمىکند. (۸۹)
ز- جهان هستى هرگز بىامام نخواهد بود
این موضوع که روى زمین، از حجتحق خالى نخواهد ماند، بر این اساس استوار است که وجود امام از طرفى واسطه ضرورى فیض حق در جهان هستى است و لذامادامى که جهان هستى وجود داشته باشد، وجود امام ضرورى و حتمىخواهد بود. از طرف دیگر، بر اساس نیاز انسانها به هدایت آسمانى، امام مشعل فروزان هدایت و امین و حافظ وحى الهى و مرجع تفسیر و تاویل کتاب آسمانى است از این روى تا انسان وجود داشته باشد،امام نیز وجود خواهد داشت; و لذا در معارف ما آمده است که آخرینفرد در جهان هستى امام خواهد بود و اگر در دنیا جز دو نفر باقىنمانند، یکى از آن دو و حضرت رضا (ع)مىفرمایند: زمین بىحجتخدا ویران مىشود. (۹۱) زیرا که عالم هستىبىامداد و فیض الهى، جز عدم، سرنوشتى ندارد علاوه بر مبناى مذکور،ضرورت وجود امام را با مبانى زیر نیز مىتوان تبیین نمود.
۱- حقیقت وحى الهى، معانى کلى و بسیطى است که اذهان معمولى، ظرفیتدرک و تحمل آن را ندارد، و چون قرآن کتاب همیشه وجود داشته باشد;و این مخاطب حقیقى که قلب و روحش بستر و جایگاه وحى است، بعد ازپیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، جز ائمه نمىتواند باشد.چنانکه امام صادق (ع) نیز این نکته را بیان فرمودهاند. (۹۲)
۲- فیض و الهام الهى همیشگى است. پس در هر عصرى باید فردى که شایسته این فیض و الهام و لایق نزول ملائکه و روح باشد، وجود داشتهباشد; چنانکه ائمه با موضوع دوام و ادامه وجود شب قدر، پس ازنبى اکرم (ص) به دوام و استمرار امامت استدلال کردهاند. (۹۳)
۳- با امام حجتخداوند بر خلق اقامه مىگردد. چنانکه حضرت موسىبنجعفر و حضرت رضا علیهم السلام تصریح فرمودهاند.(۹۴)
۴- ائمه شهداى حقند بر خلق; از لحاظ الگو وسرمشق بودن. نظارت بر اعمال و شهادت در قیامت. (۹۵)
ح- اطاعت امام سعادت و مخالفتبا وى مایه بدبختى است
با اوصافى که براى امام بیان شد، بدیهى است که پیروى از چنین شخصیتى سعادت دنیوى و اخروى انسان را تضمین نموده، مخالفتبا او مایه گمراهى و بدبختى خواهدشد. ائمه ارکان عالم هستى و یگانه عامل نجات بشرند. (۹۶) و لذا مدعیان دروغین امامت را خلافت الهى و منکران این منصب خدائى و هرکسى که این مدعیان و منکران را مسلمان بداند، همگى اهلعذابند. (۹۷) – و بگفته رسول اکرم (ص) مرگ، بىمعرفت امام، مرگجاهلیت و گمراهى است. (۹۸)
ط- شناخت و پیروى امام، لازمه استعداد و شایستگى ویژهاى است.
در لسان اخبار آمده است که! حدیث آل محمد (ص) صعب و مستصعب (دشوار و دیریاب) است که آن را جز پیامبر مرسل یا ملک مقرب، یا مؤمنى که دلش آزمون ایمان داده باشد، نمىتواند باور و تحمل کند. (۹۹) و این نکته ناشى از آن اصل است که شناخت مقام امامت، مستلزم تعالى وکمال وجودى متناسب با این مقام ارجمند است; و لذا هر کسى را نرسدکه سر بر آستان جانان ساید. که آینه و کاسه محدود انسانهاىمعمولى تاب و گنجایش خورشید درخشان و بحر بىپایان امامت را ندارد. از این جاست که امامان معصوم ما (ع) اقرار به ولایت را نیز. همچون اقرار به توحید، به عالم ذره ارتباط مىدهند (۱۰۰) نیز ارواحشیعیان و پیروان ولایت را با خودشان، از یک مایه و طینت مىدانند (۱۰۱) که همگى نشانه آن است که براى معرفت آنان، صفاى باطن و ظرفیت و استعداد ویژهاى لازم است که آن پاکان جان جهان وجان جاناند ; اگرچه بظاهر همچون دگران، یک انسانند:
کار پاکان را، قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسى ز ابدال حق، آگاه شد
همسرى با انبیاء برداشتند اولیاء را همچو خود پنداشتند
گفته: اینک ما بشر، ایشان بشر ما و ایشان بسته خوابیم و خور
این ندانستند ایشان، از عمى هست فرقى در میان، بىمنتهى
این زمین پاک و آن شورهاست و بد این فرشته پاک و آن دیو است و دد
بحر تلخ و بحر شیرین همعنان در میانشان برزخ لایبغیان
چون بسى ابلیس آدم روى هست پس به هر دستى نشاید داد دست (۱۰۲)
الهى با نور خورشید ولایت دلهامان را منور فرما.( ۱۰۳)
_________________________
۱- شرح اصول کافى، صدر المتالهین، کتاب حجت، باب ۳ حدیث ۱٫
۲- اصول کافى اثر گرانقدر محمد بن یعقوب کلینى فوت (۳۲۸ ه) باترجمه حاج سید جواد مصطفوى چاپ انتشارات علمیه اسلامیه طهران روایتشماره ۵۱۸٫ یادآورى: به خاطر رعایت ارزش و اهمیتخاص اینکتاب شریف که در زمان غیبت صغرى، تالیف شده است، و نیز به خاطر رعایت اختصار و گنجایش مقاله، همه روایتها، از این اثر کبیر انتخاب شدهاند، و لذا تنها به ذکر شماره روایت ها اکتفا مىکنیم.
۳- پیشین، ۵۱۸٫
۴- پیشین، ۵۱۸، ۵۵۲، ۵۵۶٫
۵- پیشین، ۴۹۱، ۴۹۵، ۶۹۲، ۶۹۴، ۶۸۶٫
۶- پیشین، ۵۱۸، ۷۱۹،
۷-۷۱۶ پیشین، ۹۲۰۹۲۴، ۱۲۹۹ ۱۲۹۵،
۸-۱۲۸۸ پیشین، ۵۱۸،
۹-۹۲۳ پیشین،
۱۰-۴۵۲۴۵۴۴۵۹ پیشین، ۴۸۱، ۴۸۳،
۱۱-۵۱۵۵۱۷ تجریدالعقاید خواجه نصیر الدین طوسى مقصد پنجم و باب حادى عشرعلامه حلى فصل ششم.
۱۲- شفا، الهیات، مقاله ۱۰ فصل ۱ نجات، چاپ دانشگاه تهران، ص ۶۹۸و
۱۳- ۶۹۹ الاسفار الاربعه چاپ جدید جلد ۳ ص
۱۴-۶۱ ۱۱۲ شرح دیوان میبدى چاپ سنگى در حاشیه شرح نهج البلاغه محمد باقرلاهیجانى ص
۱۵-۲۱۷ مثنوى، بتصحیح نیکلسون ج۲ ص
۱۶- ۲۲۲ اگرچه بحث اصالت وجود را عرفاى اسلام سالها پیش از صدر المتالهین مطرح کرده بودند اما این موضوع بوسیله ایشان به بهترین وجهى موردبحث و اثبات قرار گرفت. مراجعه کنید به اسفار ج ۱ ص ۳۸ ۶۷ و شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى، بخش حکمت، ص ۱۰ ۱۵ و نهایه الحکمهعلامه طباطبائى مرحله اول فصل دوم
۱۷- نهایه الحکمه، مرحله اول فصل سوم
۱۸- تعلیقات مرحوم آملى بر شرح منظومه سبزوارى، ج۲، ص۲۹۴٫
۱۹- اسفار، ج۷، ص ۱۷۳، و نیز مراجعه شود به بحث علت و معلول ج ۲ ص۱۲۷ به بعد و بحث عاقل و معقول ج ۳ ص ۲۷۸ به بعد، قونوى به تبعیتعلم از وجود، از نظر کمال و نقص، تصریح دارد، مراجعه کنید بهنصوص، به اهتمام آقاى سید جلال الدین آشتیانى، مرکز نشر دانشگاهى،ص ۱۳
۲۰- اسفار، ج ۷ ص ۱۷۹
۲۱- طرائق الحقایق، ج ۷ ص ۱۷۹
۲۲- اشارات و تنبیهات، نمط ۶ فصل ۳۶، نجاه به تصحیح دانش پژوه، ص۳۷۹، حکمه الاشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج ۲ ص ۱۱۰ و ۱۱۹
۲۳- ابن عربى، فصوص الحکم، فص اسحاقى.
۲۴- حکمه الاشراق، مجموعه مصنفات، ج۲، ص ۲۴۲، کلمه «کن» اشاره بهآیه ۸۲ سوره ۳۶ است که: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کنفیکون» عارف نیز در مقام «کن» داراى چنین قدرتى مىشود. یعنىقدرت بر فاعلیت الهى
۲۵- شفا طبیعیات، فن ۶ مقاله ۴، فصل
۲۶-۴تلویحات، مجموعه مصنفات، ج ۱، ص ۱۱۳، و نیز مجموعه آثار، ج ۳،ص ۶۳ که براى علم شهودى موطن خاصى، قائل است
۲۷- المنقذ من الضلال، چاپ مصر، ص ۵۸ ۶۰
۲۸- مبدا و معاد جوادى آملى، ص ۳۳، به نقل از التحصیل بهمنیار ص۵۸۱٫
۲۹- شرح منظومه حکمت چاپ سنگى تهران، ص
۳۰- ۱۷۹اشارات و تنبیهات، نمط ۶، فصل
۳۱- ۱۴اشارات و تنبیهات، نمط ۳، فصل
۳۲- ۱۵ ۷چه بر اساس قول تشکیک در جوهر، تنها اختلاف در افراد یک نوع-مثلا اختلاف افراد انوار – قابل توجیه مىگردد، نه امکان اشتداد دریک فرد معین، به گونهاى که مثلا یک نور ضعیف به نور قوى تغییریابد. چنین تغییر و اشتدادى تنها بر اساس قبول حرکت جوهرى و تشکیکدر وجود که خود یکى از مقدمات توجیه حرکت و جوهرى است، قابل تبیینو تفسیر است. ناگفته نماند که نوعى «تشکیک در جنس»(اصطلاح از مناست) نیز در برخى از منابع مطرح شده است. به این معنى که اواخرهریک از موالید ثلاث، به اوایل دیگرى اتصال دارد، یعنى جماد ازنازلترین نوع خود تا کاملترین نوعش که نزدیک به نبات است، همه راشامل مىشود. و نبات از نوع ضعیف نزدیک به جماد، تا نوع قوى نزدیکبه حیوان را در بر مىگیرد. و حیوان از انواع ضعیفى از قبیلحلزونها و مرجانها، تا حیوانات کاملترى از قبیل میمونها را شاملمىگردد. (مراجعه کنید به: رسائل اخوان الصفا ج ۴ ص ۲۸۰ ۲۷۶ ومقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادى، ج ۱ ص ۱۷۷). البتهدر این تشکیک هم، انواع بیکدیگر تبدیل نمىشوند یعنى یک حیوان ضعیفهرگز تبدیل به حیوان قوى نمىگردد. حلزون به درجه میمون ترقىنمىکند. یعنى همیشه حلزون، حلزون مىماند و میمون، میمون. بدیهىاست که این مسئله را نمىتوان مبناى تفسیر و قبول قوس صعود قرارداد
۳۳- اسفار، ج ۹ ص ۱۹۷
۳۴۱۹۴ -حکمهالاشراق، پیشین، ص ۲۱۷
۳۵- فیه ما فیه، فصل ۵
۳۶- مولوى، مثنوى، تصحیح نیکلسون، ج ۱ ص ۴۳۴
۳۷- اصول کافى پیشین، روایت ۱۱۸۱ ۱۱۸۳
۳۷- پیشین، ۵۱۸
۳۹- قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۱۲۴
۴۰- اصول کافى روایتشماره ۵۱۸ و در همین روایتبر لزوم معرفىامام، از طرف پیامبر (ص) تاکید شده است
۴۱- اشاره به پیدایش طبیعت ثانوى و تحول وجودى که ماخوذ است ازحدیثى از حضرت عیسى علیه السلام به این مضمون که هرکس دوباره زادهنشود داخل ملکوت آسمان نمىتواند شد. احادیث مثنوى ص ۹۶ مولوى بهاین نکته اشاره دارد که: چون دوم بار آدمى زاده بزادپاى خود برفرق علتها نهاد
۴۲- اصول کافى روایت ۵۱۸ و
۴۳- ۵۲۱پیشین،
۴۴- ۹۹۱پیشین،
۴۵-۱۰۸ ۱۰۵ پیشین،
۴۶- ۱۰۰۴ ۹۹۶پیشین، ۵۱۸ و
۴۷- ۴۳۵پیشین، از حضرت رضا (ع)، ۷۰۵ و از امام باقر (ع) ۶۹۹ و از امامصادق (ع) ۶۹۷ و ۷۰۰ و نیز مراجعه شود بهروایتهاى ۱۰۲۴ ۱۰۲۰ و۱۰۳۵ ۱۰۳۱ و ۵۸۴ ۵۸۲ و این که علم ائمه از اسرار الهى است،ابوالحسن (ع)
۴۸- ۶۵۶پیشین، از حضرت رضا (ع)، ۵۵۹ و در این باب از ائمه دیگر،روایتهاى ۵۵۶ ۵۵۲ و
۴۹- ۵۹۲ ۵۸۹پیشین، ۶۰۰ و نیز از امام صادق (ع) روایت ۶۰۱ و
۵۰- ۶۵۵ ۶۵۳پیشین، امام صادق (ع)، ۴۵۱-۴۴۹، در مورد ارتباط بطون قرآن بادرجات وجود مراجعه شود به اسفار ج ۷ ص ۳۶ به بعد
پیشین، ۵۰۵ ۵۰۰، جز ائمه، کسى جامع جمیع علوم قرآنى نیستامام باقر و صادق (ع)
۵۲- ۴۰۷ ۴۰۲پیشین،
۵۳- ۶۸۰ ۶۷۸پیشین، امام باقر و امام صادق علیهما السلام،
۵۴- ۶۳۶ ۶۱۱پیشین، ۷۱۵ ۷۰۹، نکته قابل ذکر آنکه حضرت على (ع) این روح راغیر از ملائکه مىداند، روایت ۷۱۶
۵۵- پیشین، ۶۷۷ ۶۷۲، ائمه سرچشمه علوماند،
۵۶- ۱۰۳۷ ۱۰۳۶پیشین، امام صادق (ع)، ۵۵۶-۵۵۵ و ۶۵۲-۶۴۹ و افزایش در هر شبجمعه
۵۷- ۶۴۸-۴۶۴پیشین،
۵۸- ۶۸۱پیشین، امام صادق (ع) ۶۶۳-۶۶۱ و ۶۷۵-۶۷۲٫
۵۹- پیشین، امام باقر و امام صادق (ع) ۶۸۵-۶۸۴٫
۶۰- پیشین امام باقر و امام صادق (ع)، ۶۳۷٫
۶۱- پیشین، به این عنوان که ائمه واسطه فیض حقاند، و خداوند،جریان امور عالم را به آنان تفویض کرده است، روایتهاى ۶۸۶ و ۶۹۳۶۹۴٫
۶۲- پیشین، ۵۷۹-۵۷۴، ائمه باطن و حقیقت مردم را مىشناسند، حضرترضا (ع) ۵۹۳٫
۶۳- پیشین، ۵۱۸، ۷۱۹-۷۱۶٫
۶۴- پیشین، ۴۹۹-۴۹۶، تنها ائمه منشا حقاند و دیگران منشاباطلاند ۱۰۴۳-۱۰۳۸ و اهل ذکر شایسته مراجعه و سئوال ائمهاند،حضرت رضا (ع) ۵۴۵ و خلفا و باب معرفتحق، ائمهاند ۵۰۸-۵۰۶ وعلامات و نجوم ائمهاند، حضرت رضا (ع)
۶۵- ۱۵۲۷پیشین، ۴۸۱ و ۴۸۳ و لزوم تسلیم
۶۶- ۱۰۱۶-۱۰۰۹پیشین، ۱۰۱۹-۱۰۱۷ و
۶۷- ۱۱۸۳-۱۱۸۱پیشین، ۴۶۸-۴۶۰ و ۹۶۶-۹۶۵٫
۶۸- پیشین، ۵۸۱-۵۸۰٫
۶۹- پیشین، امام باقر (ع) ۶۰۸ و امام حسن عسگرى ۶۱۰٫
۷۰- مراجعه شود به یادداشتشماره ۵۳٫
۷۱- پیشین، ۹۲۰ در مورد علم غیب آن حضرت به روایتهاى ۱۲۸۷ و ۱۲۸۸مراجعه شود.
۷۲- پیشین،
۷۳- ۲۹۱الى
۷۴- بترتیب: ۱۲۹۳، ۹۲۲، ۱۲۹۵، ۱۲۹۹، ۹۲۲، ۹۲۴، ۱۲۹۴ و نیزدر مورد علم غیب ائمه ۶۶۰-۶۵۶٫
۷۸- پیشین، ۵۹۹ و ۶۵۹٫
۷۹- قرآن مجید، سوره ۲۷ آیه ۴۰٫
۸۰- شفاىابن سینا، الهیات، مقاله ۸ فصل ۶، نجات، الهیات مقاله ۲فصل ۱۸، اشارات و تنبیهات، نمط ۷ فصل ۱۳ و ۱۴ و ۲۲، اسفار ملا صدرا،چاپ جدید ج ۶ ص ۱۷۶ ببعد و ج ۷ ص
۸۱- ۵۷در مورد وحدت علم و اراده واجب مراجعه کنید به اسفار ج ۶ ص۳۳۱٫
۸۲- اصول کافى، پیشین ۶۷۱-۶۶۴٫
۸۳- پیشین، امام صادق (ع)، ۶۷۵٫
۸۴- سیر تکاملى و اصول و مسائل عرفان و تصوف، اثر نگارنده، چاپدانشگاه تبریز ص ۴۶۷-۴۶۱ سعدى این نکته را، در مورد جریان حضرتیعقوب (ع) چنین مطرح مىکند: یکى پرسید از آن گم کرده فرزندکه اىروشن گهر پیر خردمند ز مصرش بوى پیراهن شنیدىچرا در چاه کنعانشندیدى؟ بگفت: احوال ما برق جهان استدمى پیدا و دیگر دم، نهان استگهى بر طارم اعلى نشینمگهى بر پشت پاى خود نبینم «گلستان، بابدوم»
۸۵- اصول کافى، روایت ۹۲۳٫
۸۶- پیشین، امام صادق (ع) ۷۱۹-۷۱۷٫
۸۷- پیشین، ۷۲۴-۷۲۳٫
۸۸- پیشین، حضرت رضا (ع) ۹۸۳٫
۸۹- پیشین، امام على النقى (ع) ۹۸۴٫
۹۰- پیشین، ۴۵۹-۴۵۵٫
۹۱- پیشین، ۴۵۲-۴۵۴٫
۹۲- پیشین، ۴۹۸٫
۹۳- پیشین،
۹۴- ۶۴۵-۶۳۷پیشین، بترتیب ۴۳۸ و
۹۵- ۴۴۰-۴۳۹پیشین،
۹۶- ۴۹۵-۴۹۱پیشین،
۹۷- ۵۱۷-۵۱۵پیشین، امام صادق (ع)، ۶۹۳٫
۹۸- پیشین،
۹۹- ۹۷۱-۹۶۹پیشین،
۱۰۰- ۱۰۴۸-۱۰۴۴پیشین،
۱۰۱-۱۱۸۰-۱۱۷۲ پیشین، و نیز بهاین مضمون که مؤمنان را از طینت انبیاء آفرید۱۴۴۷-۱۴۴۱٫ و سفینه البحار، ماده طینت.
۱۰۲- مثنوى مولوى، به تصحیح نیکلسون، ج ۱، صص ۲۱ ۱۸٫ ۱۰۳- اصول کافى، ۵۰۹ امام باقر (ع) مىفرمایند: و الله… لنور الامامفى قلوب المؤمنین انور من الشمس… (نور امام در دل مؤمنان تابانترز خورشید است).
فصلنامه قبسات شماره ۱۱