خانه / مقالات مذهبی / فلسفه امامت از منظر صدرا «تحلیلى از شخصیت و اوصاف امامان (ع) از دیدگاه حکمت متعالیه‏»

فلسفه امامت از منظر صدرا «تحلیلى از شخصیت و اوصاف امامان (ع) از دیدگاه حکمت متعالیه‏»

 

 

دکتر سید یحیى یثربى

اشاره

حافظ از دست مده دولت این کشتى نوح              ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

امام، مشعل فروزان هدایت است و امامت، کشتى نجات ازطوفان حیات مادى. از آنجا که این موضوع از اصول و مسائل مکتب تشیع ‏مى‏باشد، علماى بزرگوار و محققان و اهل کلام پیوسته در باره آن به‏بحث و بررسى پرداخته‏اند نوشته‏هاى کوتاه و بلند و کتابهاى کوچک و بزرگ در باره امامت، شأن ‏امام، مصداق امام، اوصاف همه امامان و غیره کم نداریم. آنچه در این‏مختصر تقدیم علاقه‏مندان خاندان عصمت مى‏گردد، پژوهشى است در جهت‏ تبیین و تحلیل امامت و اوصاف امامان، بر پایه اصول و قواعد حکمت‏متعالیه صدر المتالهین شیرازى -قدس سره حکمت متعالیه که درقرن دهم هجرى به وسیله ملا صدرا تنظیم گشت، با بهره‏گیرى همزمان و یکسان از مبانى مشاء و عرفان اسلامى، مى‏تواند به عنوان بنیادى ‏استوار و کارآمد براى تبیین بسیارى از اصول و مسائل دینى موردبهره بردارى قرار گیرد. خود ملا صدرا از این بنیاد، براى حل معضلاتى‏ از قبیل اثبات واجب، توحید، دفع شبهه ابن کمونه، علم الهى، حدوث‏ عالم، معاد جسمانى و غیره بهره گرفته است. اما بدون شک، نتایج وآثار مبانى این حکمت، بیش از این در حل مشکلات فکرى مى‏تواند نقش ‏داشته باشد. اینک، براى نمونه یکى از مسائل مهم اعتقادى شیعه را بر مبناى حکمت ‏متعالیه بررسى کنیم. با بهره‏گیرى از مبانى حکمت متعالیه، به تبیین‏شان و جایگاه امامت مى‏پردازیم و مسائل مهمى را حول این محورتوضیح مى‏دهیم که از آن جمله است :عینیت مقام امامت; مبناى یکایک اوصاف امام; ارتباط و پیوند این اوصاف با امام; ارتباط و پیوند این اوصاف با یکدیگر; و ده‏ها نکته باریکتر از موى. نکته جالب توجه اینکه، صدر المتالهین در کتاب حجت، در شرحى که براصول کافى نوشته، برخى از مسائل مربوط به نبوت و امامت را نه برپایه اصول حکمت متعالیه، بلکه بر اساس مبانى مشائى تبیین نموده ‏است. از جمله وحى و الهام را بر اساس کمال قوه نظرى و برترى قوه‏حدس که مبناى فلسفه مشائى اسلامى است تفسیر نموده است.(۱) و نیزمسئله استمرار وجود امام را، بدون توجه به موضوع قوس نزولى وصعودى وجود، بر پایه قاعده امکان اشرف که از قواعد حکمت اشراق‏است، تفسیر و تبیین نموده است، در صورتى که تبیین آن بر اساس اصول ‏و قواعد حکمت متعالیه، بسیار قویتر و روشنتر مى‏باشد. به هر حال، این نوشته تلاشى است از این حقیر که امیدوارم مقبول‏ درگاه حق قرارگیرد و وسیله‏اى باشد براى توسل به دامن ولایت. ازمحققان ارجمند انتظار دارم که از راهنمائى و تذکر در جهت تکمیل ‏این بحث دریغ نفرمایند. یا مولا مددى که: با تو آن عهد که در وادى ایمن بستیم همچو موسى ارنى گوى به میقات بریم

 

۱- امامت چیست؟

«ان الامامه اجل قدرا و اعظم شانا من ان یبلغها الناس بعقولهم اوینالوها بآرائهم او یقیموا اماما باختیارهم‏».

امام‏رضا (ع‏) (۲)

«جدا شأن امامت ‏برتر و بالاتر از آن است که: – با عقل و اندیشه عادى بتوان شناخت;  یا با راى و نظر مردم، آن را به دست آورد;  یا با تعیین و انتخاب مردم، آن را تعیین‏کرد.»

امامت در مکتب تشیع اهمیت ویژه‏اى دارد و یک اصل اساسى ازاصول اعتقادى پیروان این مکتب است. از دیدگاه این مکتب، جانشین‏پیامبر خاتم (ص) باید داراى صفاتى باشد که آنها را به طور کلى‏ مى‏توان در موارد زیر خلاصه کرد:

۱- مقام امامت مربوط به یک استعداد و شایستگى عینى ویژه‏اى است که‏این شایستگى محصول عطا و عنایت الهى است و لذا اکتساب شخص، یاانتخاب و انتصاب مردم در تحقق آن نقشى ندارد. (۳)

۲- امام به طور مستمر با امدادهاى غیبى و الهام آسمانى موردحمایت و تایید قرار مى‏گیرد و از اینجاست که امام در هر عصرى ازبالاترین درجه علم و آگاهى برخوردار بوده و از همه مصالح و اسرارلازم براى سعادت دنیا و آخرت مردم آگاه است. (۴)

۳- امام ناظر و حاکم بر همه حوادث جهان و رفتار انسانهاست. (۵)

۴- امام داراى صفت عصمت‏بوده از گناه و لغزش در امان است‏بنابر این‏امام هر عصرى با تقواترین و عادل‌ترین انسان زمان بوده و دربالاترین درجه فضیلت اخلاقى و عملى قرار دارد. (۶)

۵- امام مى‏تواند کارهاى خارق العاده‏اى به عنوان معجزه و کرامت درزمینه علم و عمل داشته باشد. (۷)

۶- در هر عصرى تنها یک نفر به عنوان امام، مرجع و فرمانرواى مطلق ‏دین و دنیاى مردم است. (۸)

۷- مادامى که انسان در جهان هستى وجود داشته باشد، جهان بى‏امام‏نخواهد بود. (۹)

۸- اطاعت و پیروى امام در ظاهر و باطن و در امور مربوط به دنیا و آخرت سبب نجات و سعادت بوده و مخالفت ‏با وى عامل شقاوت و هلاکت‏ خواهد بود. (۱۰)

 

۲- مبانى فلسفى صفات ائمه (ع)

در اینجا هدف ما بیان مبانى واقعیت وعینیت این صفات در وجود امام است و اینکه چرا این صفات در وجودامام به یکدیگر مى‏پیوندند. البته موضوع امام و امامت در کتب کلامى بر اساس مبانى کلامى مورد بحث قرار گرفته است و اوصاف ائمه نیز با استناد به مبانى کلامى ‏اثبات شده ‏است. از قبیل: استناد به قاعده «لطف‏» در اثبات وجود امام و همین طور استناد به نقل در اثبات صفات ائمه و نیز بهره‏گیرى از مبانى کلامى دیگر ازقبیل «قبح تقدم مفضول بر فاضل‏» و استدلال بر عصمت‏بر اساس همین‏مبانى. (۱۱) اما منظور ما در این مقاله، تحلیل و تبیین صفات وروابط صفات ائمه بر اساس مبانى حکمت متعالیه صدر المتالهین است. براى توضیح این مطلب لازم است ‏به اصول و مبانى فلسفى چندى ‏توجه کنیم:

الف- جهان هستى داراى مراتب و درجاتى است که این درجات و مراتب ‏از دو جهت مطروح‏اند یکى قوس نزول و دیگرى قوس صعود. در قوس نزول بعد از مبداء هستى، عالم عقول و مجردات قرار دارد و سپس جهان مثال و به دنبال آن جهان ماده و در قوس صعود نیز از جهان‏ ماده به جهان مثال مى‏رسیم و از جهان مثال به جهان مجردات. قوس نزول لازمه نظام علیت در جهان هستى است و به این معنا که به‏خاطر ضعف هر معلولى نسبت‏به علت‏ خود هرچه از مبداء هستى دورتر مى‏شویم به مرتبه ضعیفترى از وجود مى‏رسیم. (۱۲) مبناى قوس صعود حرکت‏ بنیادى و جوهرى جهان ماده است که صدر المتالهین آن را مطرح‏ نمود و اثبات کرد. (۱۳) بنابر حرکت جوهرى جهان ماده یکپارچه در حال خروج از قوه به فعل ‏است و بدیهى است که فعلیت تام جز با نیل به درجه تجرد تام حاصل ‏نمى‏گردد پس حرکت جهان ماده، جهان ماده را خود به خود در مسیر تجرد قرار مى‏دهد.

ب- اما موضوع تحول و تبدیل یک موجود مادى به موجود مجرد، بدون ‏فرض و قبول یک اصل اساسى دیگر امکان‏پذیر نیست و آن اصل اساسى‏ «کون جامع‏» بودن وجود انسان است ‏به این معنا که در جهان هستى هر موجودى حد معینى دارد اما یکى از موجودات جهان یعنى انسان به‏تنهایى شامل تمام حدود عالم هستى است و لذا آن را عالم صغیر نیزمى‏گویند. این مضمون در ضمن بیتى منسوب به حضرت على (ع) چنین آمده‏ است : و تحسب انک جرم صغیر و فیک انطوى العالم الاکبر (۱۴) بنابراین در میان موجودات جهان، فقط انسان است که مى‏تواند میان‏جهان ماده و جهان مجردات رابطه و پیوند برقرار سازد و در واقع ‏وجود انسان رابطه و پل پیوند تمام عوالم و درجات مختلف جهان هستى ‏است و انسان بستر و موضوع حرکتى است از قوه بى نهایت تا فعلیت ‏نامتناهى; بنابراین قوس صعود در محدوده وجود انسان از پایین‏ترین‏درجه هستى تا بالاترین درجه آن قابل تحقق است. از ضعیفترین مرحله جماد تا عالیترین مرحله جماد، آن‏گاه انتقال ‏از جمادى به نباتى، سپس سیر و تحول از پایین‏ترین مرحله نبات تا بالاترین مرحله آن، آنگاه انتقال به مرحله حیوان و تحول در مراتب ‏مختلف حیوانیت و رسیدن به آخرین درجه وجود حیوانى، آنگاه انتقال ‏از عالم حیوان به عالم انسان و تحول در مراتب مختلف آن و نیل به‏عالیترین درجه تجرد با عبور از عالم ماده و عالم مثال و وصول به‏آستان حق و فنا در حق آنگاه بقا به حق. مولوى این انتقال ها را به ‏نام مرگ مطرح مى‏کند و چنین مى‏سراید:

از جمادى مردم و نامى شدم               وز نما مردم ز حیوان سر زدم

مُردم از حیوانى و آدم شدم                 پس چه ترسم، کى ز مردن کم شدم

جمله دیگر بمیرم از بشر                     تا بر آرم از ملایک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو             کل شى‏ء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم                  آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون         گویدم کانا الیه راجعون (۱۵)

ج- بنابر «اصالت وجود» (۱۶) سرچشمه همه آثار و خواص، وجوداست چه معنى اصالت، چیزى جز «منشا آثار» بودن نیست; در واقع ازآنجا که چیزى جز وجود تحقق خارجى ندارد پس همه آثار و خواص تنها از وجود سرچشمه مى‏گیرند و چون وجود، حقیقت مشکک و داراى مراتب‏مختلف و متفاوت خواهند بود. مثلا حیات، علم، اراده، قدرت، فعل وتاثیر اوصافى هستند که منشا آنها حقیقت وجود است. و این آثاربراى وجود ذاتى و از آن جدائى ناپذیرند. زیرا اگر این حقایق واوصاف خارج از ذات وجود باشند بنابر اصالت وجود، واقعیتى نخواهندداشت‏براى اینکه جز وجود واقعیت دیگرى در کار نیست. (۱۷) بنابراین، حقیقت اصیل همان وجود است و همه خیرات و کمالات آثارمربوط به وجودند و چون وجود از لحاظ شدت و ضعف داراى مراتب مختلف‏است، از لحاظ این آثار نیز مراتب مختلف خواهد داشت مثلا علم در واجب، و عقول، و نفوس یکسان نخواهد بود، بلکه از لحاظ کمال ونقصان، متفاوت خواهد بود. اما آنچه مسلم است، هیچ درجه‏اى از وجود از این خواص و آثار، خالى نخواهد بود. (۱۸) اما همان اندازه که‏درجه وجود ضعیف مى‏شود، این آثار و خواص نیز، به ضعف مى‏گرایند. به ‏این معنى که مثلا هیولى و ماده ‏المواد، چون از نظر وجود، هیچ فعلیتى ‏ندارد، از نظر آثار و لوازم وجود نیز، داراى هیچ‏گونه فعلیتى نیست.در مرحله جماد، چون وجود، ضعیف است، این لوازم و آثار نیز ضعیفند، به گونه‏اى که حیات و شعور آنها، براى ما محسوس و معلوم‏نیست. اما در حیوان و انسان چون درجه وجود قوى و عالیتر است، آثار و لوازم وجود از قبیل حس و حرکت و اراده و فاعلیت، نیز قویتر و آشکارترند. صدر المتالهین کشف این مطلب را، از مختصات فلسفه خود دانسته و ابن سینا و پیروان او را از توجه به این مطلب ناتوان مى‏داند. امادر عین حال، توجه عرفا را به این مسئله مى‏پذیرد. (۱۹) حتى هدفها و معشوقها نیز، بر حسب اختلاف در مراتب وجود و درجات آن، مختلف ومتفاوت‏اند. (۲۰) از دیدگاه عرفا نیز، از آنجا که سراسر عالم و همه‏ موجودات، مظهرى از مظاهر حق‏اند پس هر پدیده‏اى در حد خودش مظهراوصاف و کمالات حق مى‏باشد.

هستى به صفاتى که در او بود نهان ‏           دارد سریان در همه اعیان جهان

هر وصف ز عینى که بود قابل آن‏                  بر قدر قبول عین گشته‏است عیان (۲۱)

بنابراین، هر نوعى از انواع مختلف جهان هستى، بر اساس میزان‏ بهره‏مندیش از کمالات وجودى، از آثار و لوازم آن نیز، بهره‏مند خواهد بود. چنان که، حس و حرکت، ظهورش در مرتبه حیوانات، و ادراک کلیات ‏در مقام انسان تحقق مى‏یابد. به همین دلیل فاعلیت الهى را تنها درشان موجودات مجرد دانسته و اجسام و حتى نفوس، متعلق به اجسام راکه به درجه خاصى از تجرد نرسیده باشند، از فاعلیت الهى، ناتوان ‏مى‏دانند. ابن سینا در آثار خود، عدم امکان علیت جسم را سبت‏ به ‏جسم دیگر، به طور مطلق، مطرح کرده و اثبات نموده است. (۲۲) یعنى فاعلیت الهى، در مرتبه وجودى اجسام، امکان تحقق ندارد. وجسم تنها به عنوان زمینه و معد مى‏تواند مطرح گردد. و نفوس نیز، دردرجات پایین از نظر کمالات وجودى، تنها مى‏توانند فاعل طبیعى واقع‏ شوند. اما در درجات بالاتر، امکان فاعلیت الهى نیز پیدا مى‏کنند.چنانکه عرفا و فلاسفه، به آن تصریح دارند، ابن عربى مى‏گوید: «هر انسانى با قوه وهم در خیال خویش، چیزهایى خلق مى‏کند که جز درآن خیال، در جاى دیگرى تحقق نداشته باشد. ولى عارف، با همت ‏خویش ‏مى‏تواند حقایقى بیافریند، که در خارج از محل همت نیز، وجود داشته،با همت آن عارف نگهدارى شود، به طورى که هرگاه بر عارف غفلتى نسبت ‏به آن پدیده روى دهد، از بین برود»(۲۳)

شیخ اشراق انسانهایى را که به درجه خاصى از تجرد رسیده باشند،قادر بر ایجاد «جوهر مثالى‏» مى‏داند و این مقام را مقام «کن‏» مى‏نامد. (۲۴) ابن سینا نیز امکان تاثیر بر طبیعت را، لزوم نفوس ‏انبیا مى داند. به این معنى که نفوس انسان، در مرحله‏اى از کمال، قدرت تصرف در طبیعت را پیدا مى‏کند. یعنى نفوس انسان در مرحله‏اى ازکمال و تجرد، از محدوده بدن خود، فراتر رفته، در اجسام دیگر نیز،منشا اثر واقع شده، داراى قدرت تغییر عناصر و ایجاد حوادث‏مى‏گردد. به طور کلى، اراده او در جهان طبیعت، نفاذ مى‏یابد. (۲۵) همچنین خواص دیگر، از قبیل علم و اراده، نیز بر اساس درجات وجود، مختلف و متفاوت خواهد بود. شیخ اشراق، معارف مربوط به حکمت را،پیش از حصول ملکه خلع بدن، غیر ممکن مى‏داند. (۲۶) چنانکه غزالى‏رسیدن به معرفت عرفانى را، مشروط به تبدل مى‏داند. (۲۷) مولوى بارها در مثنوى بر این نکته تاکید مى‏کند. از قبیل «جان شو و از راه‏جان، جان را شناس‏» یا «از جمادى در جهان جان شوید…» یا «پس‏ قیامت ‏شو، قیامت را ببین، دیدن هر چیز را شرط است این‏» و بهمنیار، به نقل از ارسطو، رسیدن به حکمت و نیل به ماوراى طبیعت‏را، به میلاد جدید مربوط مى‏کند. (۲۸)

حاجى ملا هادى سبزوارى در بحث قدرت حق تعالى، ایجاد را نتیجه و فرع‏ وجود دانسته و مى‏گوید: «همان طورى که ممکنات داراى درجه ضعیفى از وجود هستند، داراى‏درجه ضعیفى از اراده و ایجاد نیز مى‏باشند…» (۲۹)

ابن سینا قواى ‏ادراکى بشر را، مادامى که اسیر جهان مادى است، از درک حقایق غیرمادى، ناتوان مى‏داند. (۳۰) و نیز ادراک انسان را، از عقل هیولانى تاعقل مستفاد، طبقه بندى کرده و براى هریک از این طبقات و مراتب،نوع و حد خاصى از ادراک را ممکن مى‏داند. از جمله امکان درک کلیات(تعقل) در انحصار درجه تجرد و غیرمادى بودن قوه ادراک است. (۳۱)

با توجه به مقدمات یاد شده، در وجود انسان، که به اصطلاح «کون‏جامع‏» است مرز تجرد و مادیت، شکسته مى‏شود. یعنى ماده از مسیرانسان راه به تجرد پیدا مى‏کند با این حساب در وجود انسان، تمام‏ مراتب هستى، از ضعیف‌ترین مرحله جهان ماده، تا بالاترین مرتبه ‏جهان تجرد، قابل تحقق است. و چنین قوس صعودى حتى بر اساس امکان‏ تشکیک در جوهر نیز به آسانى قابل اثبات و توجیه نبود، (۳۲) اماقبول حرکت در جوهر و تشکیک در وجود، این تفسیر و توجیه را آسانتر مى‏کند. با توجه به نکات یاد شده اوصاف و خواص و آثار همه مراتب و درجات هستى، در وجود فردى از افراد انسان امکان تحقق دارد و هر فردى از افراد بشر، بر اساس مسئله «کون جامع‏» و حرکت جوهرى، همه مراتب (از نازلترین مرتبه وجود تا عالى‏ترین مراتب آن) را درحیطه و قلمرو وجودى خود دارد. بنابراین اگر چه تمام پدیده‏هاى جهان هستى، در مسیر تکامل‏اند، اما این تکامل تنها در وجود انسان مى‏تواند به هدف نهائى خود، که همان ‏تجرد و فعلیت مطلق است، دست‏یابد.

د- از آنجا که بر اساس حرکت جوهرى، مجموع جهان ماده در حرکت است و هر حرکتى هم مستلزم نوعى اشتداد و تکامل است و چون اساس حرکت‏ بر خروج از قوه به فعلیت است، در نتیجه هدف نهایى حرکت، رسیدن به‏ فعلیت تام خواهد بود که همان «تجرد» است. با این حساب، تمامى‏جهان ماده، در جهت و مسیر تجرد، پیش مى‏رود; و این پیشرفت، تنها درمسیر انسان، به تجرد مى‏انجامد. اما در مسیر پدیده‏هاى دیگر، تنهابا «فساد» آن پدیده و انتقال اجزاى آن به قلمرو وجودى انسان، این امر امکان‏پذیر است. یعنى در واقع، هدف حرکت در همه انواع ‏دیگر، رسیدن به انسان است و هدف وجود انسان، رسیدن به تجرد تام و خدا گونگى است. (۳۳) حتى شیخ اشراق به نقل از بودا و حکماى باستانى‏ مشرق زمین، اصولا پیدایش نفس و حیات را، تنها در انسان، امکان‏پذیر دانسته، حیات انواع دیگر را، براساس تناسخ، نشات گرفته از حیات‏انسان مى‏داند. (۳۴) و شاید همین نکته، حرمت‏خاصى را، بر حیات ‏انسانها، بخشیده است. یعنى نابود کردن هیچ یک از انواع جهان ماده،به اندازه قتل انسان، مهم نیست. بنابر این انسان، در عین اینکه موجودى مادى است، امکان عبور از مرز ماده را دارد. چه در وجود انسان، تولد دوباره‏اى انجام مى‏پذیرد،یعنى از بطن ماده، موجود مجردى متولد مى‏شود و با این تولد، حرکت‏ مستمر جهان ماده به نتیجه مى‏رسد که اگر این نتیجه را در نظر نگیریم، حرکت اگر از طبیعت‏ برخاسته باشد، حرکتى بى‏هدف و عبث ‏خواهدبود. و چون این تولد دوباره، تحقق پذیرد، در واقع انسان، از مرز ماده، عبور مى‏کند. چنین چیزى در همه انسانها، در صورتى که ترتیب‏ شرایط لازم را داشته باشند، امکان ‏پذیر است. یعنى همه «تن‏»ها، آبستن جان‏اند. مولوى مى‏گوید: «تن همچو مریم است، و هر یکى عیسایى‏داریم. اگر ما را درد پیدا شود، عیساى ما بزاید» (۳۵) و نیز: تن چو مادر، طفل جان راحامله مرگ، درد زادن است و زلزله و گوئى در وجود خود، عملا چنین زایشى را احساس مى‏کند که مى‏گوید: درد چون آبستنان مى‏گیردم طفل جان اندر چمن مى‏آیدم

بدیهى است که منظور از مرگ، مرگ اختیارى است و به اصطلاح عرفانى ‏آن، فنا و بقاى بعد از فنا است. و منظور از همه این مرگها وفناها چیزى جز شکستن یک حد از حدود وجود و ترقى به حد بالاتر آن‏نیست. منظور از همه اینها آن است که انسان، در سیر تکاملى خود، به ‏مرتبه برترى از وجود دست مى‏یابد. و چون به مرتبه جدید و کاملترى ‏از وجود دست ‏یابد، طبعا به خاصیت و آثار جدید متناسب با این مرتبه ‏نیز، نایل مى‏شود. و هر گاه که مرتبه وجود، یک مرتبه و درجه غیرعادى باشد، خاصیت و آثار آن نیز خارق العاده و معجزه خواهد بود. اینجاست که، معرفت در حد اعجاز (وحى و الهام) و تاثیر در حد اعجاز (معجزه و کرامت) و اراده و رفتار در حد اعجاز (خلق عظیم و عصمت) به هم مى‏پیوندند. اما این پیوند و ارتباط، پیوندى کلامى واعتبارى نیست، بلکه پیوندى فلسفى و حقیقى است .پیوندى بر اساس‏ هستى و واقعیت، و به اصطلاح پیوندى بر اساس «است‏ها» نه ‏«بایدها» و این است مبناى فلسفى ارتباط و پیوند صفات ائمه باوجود امام و نیز پیوند آن صفات با یکدیگر.

جان نباشد جز خبر در آزمون                هر که را افزون خبر، جانش فزون

جان ما، از جان حیوان بیشتر               از چه زان رو که فزون دارد خبر

پس فزون از ما، جان ملک                    کو منزه شد از حس مشترک

از ملک جان خداوندان دل                     باشد افزون، تو تحیر را بهل

ز آن سبب آدم بود مسجودشان           جان او افزون‏تر است از بودشان

ور نه بهتر را سجود دون‏ترى                 امر کردن هیچ نبود در خورى

کى پسندد عدل و لطف کرگار              که گلى سجده کند در پیش خار

جان چو افزون شد گذشت از انتها        شد مطیعش جان جمله چیزها

 

۳- تفسیر و تبیین فلسفى صفات ائمه (ع)

 

الف- عینیت مقام امامت و صفات امام:

چنان که گفتیم امام در قوس صعود از لحاظ درجه وجودى برترین مقام ‏را دارد و امامت و صفات امام از این درجه برتر وجود سرچشمه ‏مى‏گیرند و چون کمالات وجودى یک امر خارجى و عینى است، انتخاب و انتصاب از طرف مردم در تحقق آن نقشى نخواهد داشت. این نکته را حضرت رضا (ع) در ضمن روایت ‏شماره ۵۱۸ مطرح مى‏کند و در همین حدیث ‏مقام امامت را بالاتر از آن مى‏داند که مردم بتوانند با نصب انتخاب‏خود تحقق بخشند بلکه تنها وظیفه مردم، معرفت اولیا مى‏باشد. (۳۷)

 

چند نکته:

۱- امام را باید خداوند معرفى و منصوب کند نه مردم، چون در سیر صعود وجود مقامات بالا مى‏توانند مقامات پایین را بشناسند اما مقامات پایین قدرت احاطه بر مقامات بالا را ندارند پس باید امام از طرف خداى تعالى معرفى و منصوب گردد نه از طرف مردم. (۳۸) و گر نه ‏مردم یا دچار اشتباه شده، و غیر امام را بجاى امام برمى گزینند;در حالى که مقام امامت، جز در شان و شایستگى آن فرد برترى که ‏داراى درجه وجودى امام است نبوده، و دیگران که مراتب ناقصتر و پایینترى از نظر کمالات وجودى قرار دارند، دستشان از آن مقام کوتاه‏ است که: «لا ینال عهدى الظالمین‏». (۳۹) چنان که حضرت رضا (ع) نیز بر این موضوع که دیگران نمى‏توانند در جاى‏امام قرار گیرند، تاکید فرموده‏اند. (۴۰) و یا اصولا به انکار اصل ‏امامت مى‏پردازند. زیرا امام نیز همانند پیامبر ظاهرا انسان است ومردم دلیلى ندارند که وجود حقیقت‏ برترى در فرد بخصوصى را باور کنند و لذا باید امام را نبى اکرم یا امام قبلى معرفى کند، تا مردم‏ دچار اشتباه و انکار نشوند. ۲- مقام امامت ‏یک مقام اعطائى است، نه کسبى انسان که «کون جامع‏»است. و همه درجات وجود، در قلمرو هستى او، بالقوه قابل تحقق است،به برخى از این درجات، نا خواسته و به صورت غیر ارادى نایل مى‏شود همانند عبور از مراحل نبات و حیوان. اما نیل به برخى درجات بالاتردر گرو ریاضت و تلاش و خودسازى است، که بدون تلاش و مجاهده «ولادت‏ ثانوى‏» (۴۱) و تحول از مراحل جهان مادى به مقامات جهان مجردات ‏امکان‏پذیر نیست. جز در مورد «محبوبان‏» و «مجذوبان سالک‏» که‏سیر آنان نه بر اساس ریاضت و مجاهده، بلکه نتیجه عنایت و جذبه‏ الهى است. و انبیا و اولیا از محبوبان‏اند. امام رضا علیه السلام براین نکته تاکید داشته و ائمه را به خاطر همین تفضل الهى، محسودمردم جاهل مى‏دانند. (۴۲) ۳- در بر اساس همین تفسیر و تبیین مقام امامت، همچون نبوت، مرهون ‏سن و سال افراد نیست، زیرا مبناى رشد امام امداد غیبى و عنایت وجذبه الهى، است، نه رشد ظاهرى و داشتن سن و سال. این نکته را نیزحضرت رضا (ع) بیان فرموده‏اند.( ۴۳) و روایات متعددى داریم که روح وقلب و بدن ائمه با دیگران فرق داشته (۴۴) و حمل و تولد آنان نیز غیر عادى است. (۴۵)

 

ب- امام پیوسته مورد امداد و الهام غیبى است

این امداد و الهام‏نیز نتیجه تعالى وجودى امام است. چه امام نیز همانند نبى ازدرجه وجودى خاصى برخوردار است که آن درجه نسبت‏به دیگران غیر عادى‏و در حد اعجاز است، و لذا آثار آن نیز چنان که گذشت در حد اعجازاست که یکى از آثار آن همین علم خارق العاده امام است. اینک به عنوان نتایج این اصل، به چند نکته مهم اشاره مى‏کنیم که ‏در احادیث و اخبار نیز برآنها تاکید شده‏ است

۱- امامت ‏باطن نبوت است و با نبوت از یک سرچشمه آب مى‏خورند. چنان که حضرت رضا (ع) این نکته را بیان داشته و تنها فرق نبى و امام‏ را در آن مى‏داند که نبى ملک را دیده و سخن او را مى‏شنود اما امام ‏کلام ملک را مى‏شنود ولى او را نمى‏بیند. (۴۶) و بر اساس این تفاوت،ائمه را «محدث‏» و «مفهم‏» نامیده‏اند. (۴۷)

۲- از آنجا که امام، از نظر کمالات وجودى، تالى مرتبه نبى نبوده و امامت، با نبوت اتصال و ارتباط بلافصل دارد، پس امام وارث به حق‏ علوم و کتب انبیا است چنان که حضرت رضا (ع)، ائمه را برگزیدگان ‏الهى و وارثان کتاب حق معرفى مى‏کند; (۴۸) و امام از همه کتب ‏آسمانى به هر زبانى که نازل شده باشند، آگاه است. چنان که حضرت‏ موسى بن جعفر (ع) بر این نکته تصریح فرموده‏اند.(۴۹)

۳- از این وراثت، در لسان احادیث و اخبار تعبیرهاى گوناگونى داریم‏ از قبیل اینکه: ائمه، راسخان در علم و عالمان به تاویل آیات قرآن‏اند. و اصول‏ مبناى بطنهاى متعدد قرآن همین تفاوت درجات وجودى انسانهاست که هر کسى بر اساس درجه کمال و تجردش، به درک حقایق قرآنى نایل‏ مى‏شود. (۵۰) خازن علم الهى و مترجمان وحى‏اند. (۵۱) ائمه شریک نبى اکرم‏اند، علیهم الصلوه و السلام. (۵۲) علایم و آیات انبیاى سلف، نزد ائمه‏اند، از قبیل الواح و عصاى‏ موسى، خاتم سلیمان، پیراهن یوسف، سلاح نبى اکرم (ص) ، و نامه‏هاى مهر شده و صحیفه و جامعه و غیره(۵۳) که رمزى از وراثت علم و اقتدار انبیا علیهم السلام. انتقال روح قدسى «روح القدس‏» از نبى به امام، چنان که امام‏ صادق (ع) مى‏فرماید: «روحى که به پیامبر اسلام نازل مى‏شد، به آسمان باز نگشته، بلکه با ما امامان باقى مانده است.» (۵۴)

۴- چون علم امام، علمى لدنى و نتیجه الهام است، داراى خصوصیات ‏زیر مى‏باشد: امام برترین عالم عصر خویش است، زیرا علم وى از آثار وجود اوست که آن وجود، برترین درجه وجود، در آن عصر است. (۵۵)علم ائمه،علمى مستمر است، که هر لحظه از منبع نامتناهى یعنى الهام الهى قوت‏گرفته و افزایش مى‏یابد. (۵۶) حضرت موسى بن جعفر (ع) امام هفتم‏ مى‏فرمایند: علم امام سه جهت دارد: گذشته، آینده، حادث، و مى‏فرمایند که نوع سوم یعنى «حادث‏» محصول الهام بر دل امام و ابلاغ بر گوش او حاصل مى‏شود که برترین نوع علم ائمه، همین است اما یادآور مى‏شوند که پیامبرى پس از نبى اکرم اسلام (ص) نخواهد آمد یعنى، امام را نباید پیغمبر دانست. (۵۷) امام هرگاه بخواهد چیزى‏ را بداند، خداوند تعلیمش مى‏دهد. (۵۸) امامان اگر افراد صالح و رازدار و در واقع افرادى متناسب با درجه وجودى خودشان مى‏یافتند، از همه چیز خبر مى‏دادند. (۵۹) علم ائمه، یگانه علم مبرا از خطا وخلاف است. (۶۰)

 

ج- امام حاکم و ناظر بر همه حوادث جهان و رفتار انسان‏هاست.

بنابراین وحدت وجود و مراتب تشکیکى آن، چنان که گذشت، امام به ‏دلیل بهره‏مندى از بالاترین درجه هستى، در راس هرم امکان قرار داردکه نتیجه آن مسائل زیر است

۱- حاکمیت تکوینى امام بر جهان‏ممکنات. (۶۱)

۲- اشراف و نظارت بر جریان حوادث، از جمله بر رفتارانسانها; چنان که در روایات آمده که تمامى اعمال انسانها برنبى‏اکرم (ص) و ائمه (ع) عرضه مى‏شود. (۶۲)

 

د- امام داراى صفت عصمت‏بوده و در عالیترین درجه از فضیلت و تقوى است.

ائمه به دلیل درجه متعالى وجودى، از آثار متعالى آن درجه ‏برخوردارند از جمله این آثار، دورى از خطا و گناه است. زیرا گناه ‏و خطا معلول جهل و نقصان است و امام از جهل و نقصان برى است. کسى که نه جاهل است و نه دچار نقص و ضعف، چگونه دچار خطا و لغزش‏ مى‏گردد. از طرف دیگر، مهمترین عامل خطا در انسان، هوى و هوس و شهوت‏و غضب است اما، از آنجا که مراتب عالى وجود، اسیر و مقید مراتب‏ پائین‏تر از خود واقع نمى‏شوند، پس امام که در قله هرم هستى ‏قراردارد، هرگز توجهى به جاه و مال و زر و زیور دنیوى نخواهد داشت. نبى اکرم (ص) نیز عینا به همین دلیل، توجهى به دنیا نداشت .زیرا آنان به دنبال مطلوب و محبوبى هستند که در زمین و آسمان ‏نمى‏گنجد، و دنیا و آخرت در برابر او جوى نیرزد; از این تحلیل به‏این نتایج مى‏توان دست‏یافت:

۱- امام از خطا و گناه معصوم است. (۶۳)

۲- رهبریت مصون از خطا وانحراف و در انحصار امام بوده، و پیروى، از غیرمعصوم، با وجودمعصوم، خلاف عقل و منطق مى‏باشد و لذا حضرت رضا (ع) ائمه را نجوم و علامات هدایت مطرح شده در قرآن مى‏داند. (۶۴)

۳- اطاعت رهبر معصوم ازدیدگاه عقل و شرع واجب و ضرورى است، چنان که حضرت موسى‏بن‏جعفر و حضرت رضا (ع) تصریح فرموده‏اند. (۶۵)

۴- با احتمال وجود رهبریت ‏معصوم، به حکم عقل و شرع، تحقیق جستجو براى درک و شناخت او واجب و لازم است. (۶۶)

۵- با قصور در معرفت امام و تفویض و تسلیم به امام‏معصوم، اعمال انسان به دلیل اهمال در یک وظیفه بنیادى، ارزش‏نداشته و مقبول نخواهد بود. (۶۷)

۶- پایدارى و استقامت در ولایت‏ واجب و لازم است و انسان هرگز از ولایت ‏بى‏نیاز نیست.( ۶۸)

 

هـ- امام مى‏تواند مصدر اعجاز و کرامت ‏باشد

چنان که در بحث مربوط به مبانى‏صفات ائمه بیان شد، فاعلیت الهى یعنى قدرت بر ایجاد ماهیات معدوم، و اعدام ماهیات موجود و تصرف در جهان هستى و ماده عالم، در شان ‏درجات پائین وجود، همانند جماد و نبات و حیوانیست ‏بلکه در انحصار موجودات فوق ماده، یعنى موجودات مفارق و مجرد است.انسان نیز بر اساس مسئله «کون جامع‏» وقتى در تعالى وجودى به‏ مقام تجرد دست ‏یابد در واقع، به مقام «کن‏» نایل آمده استعداد و شایستگى فاعلیت الهى را بدست مى‏آورد و از آنجا که امام درعالیترین مرحله وجود قراردارد، طبعا فاعلیت الهى در شان اوست، و چنان که علمش درحد اعجاز بود، قدرتش نیز در حد اعجاز است و این ‏است فلسفه اعجاز و کرامت علمى و عملى و حسى و معنوى امام. نتیجه آن که:

۱- امام به عنوان یک انسان کامل، خلیفه خدا در زمین، و مظهر اسم‏جامع «الله‏» است که مستجمع جمیع صفات جمالیه و جلالیه حق است. از این حقیقت در لسان احادیث و اخبار بدین‏گونه تعبیر شده که ائمه‏ بیشترین بهره از «اسم اعظم‏» یا اینکه ائمه حامل آیات ‏و سلاح انبیایند، که رمزیست از قدرت و علم الهى آنان. (۷۰)

۲- ظهور انواع اعجاز و کرامت از امام کاملا مطابق با عقل و منطق ‏است. چنان ‏که به امر امام هفتم حضرت موسى‏بن جعفر‌(ع) درخت‏ به حرکت ‏آمد(۷۱)، و عصا در دست امام محمد تقى (ع) سخن گفت ; (۷۲) چنان که ازحضرت رضا (ع) اعجاز ید بیضا، (۷۳) و شفاى بیمار (۷۴) و تصرف در ماده‏جهان،(۷۵) و پاسخ به مسائل علمى(۷۶)  و غیب‏گوئى(۷۷) ثبت و نقل شده‏است . در این جا، جهت مزید فایده، سه نکته را بررسى و در باره آن بحث‏ مى‏کنیم:

 

نکته اول- پیوند و رابطه علم و قدرت

چنان که در تحلیل فلسفى ‏صفات ائمه بیان گردید، علم و قدرت خارق العاده، هر دو، از یک اصل‏سرچشمه مى‏گیرند، که همان برترى درجه وجود است . اما نکته جالبى که در لسان احادیث و اخبار بر آن تاکید شده، آن ‏است که علم بر قدرت تقدم دارد یعنى، پایه و اساس قدرت، علم و آگاهى‏است چنان که در ضمن روایتى حضرت امام موسى‏بن جعفر علیهما السلام‏ مى‏فرمایند نبى اکرم صلوات الله علیه و آله از انبیاى گذشته (ع) اعلم‏بود و ما وارث علومى هستیم که ما را بر کارهایى توانایى بخشیده که ‏انبیاى سلف بر آن کارها قدرت نداشتند. ما وارث کتابى هستیم که‏تبیان و بیانگر همه چیز است و ما را بر همه چیز چنان که در قرآن مجید نیز باین نکته اشاره شده است. (۷۹) به نظر نگارنده، از دیدگاه اصول فلسفه اسلامى، این نکته ظریف، بدین ‏گونه‏ قابل تحلیل و تبیین است که چنان که در بحث صفات حق ‏تعالى مطرح شده ‏است، علم حق تعالى، علم فعلى است نه انفعالى; یعنى برخلاف علم ما که‏ از موجودات جهان بدست مى‏آید، علم خداوند انعکاس و تصویرى حاصل ازپدیده‏هاى جهان نیست، بلکه علم او مبداء و منشا پدیده‏هاى جهان ‏است. به عبارت دیگر، علم ما، انفعال و تاثرى از پدیده‏هاى عالم‏است، در صورتى که علم حق تعالى مبدا و مؤثر در پیدایش پدیده‏ها مى‏باشد. در نتیجه علم ما مطابق با پدیده‏ها است اما پیدایش‏پدیده‏هاى عالم، برابر علم خداست. جهان از علم خدا سرچشمه گرفته و موجودات عالم بر اساس معلومات الهى پدیدار مى‏شوند و به اصطلاح او ،فاعل بالعنایه است. (۸۰) بنابراین، چون امام، از نظر درجه وجودى،نزدیکترین وجود عصر خود به حق تعالى است و لذا وجود و آثار وجودش‏جنبه الهى دارد و از اینجاست که علمش نیز همانند علم خدا، یک علم ‏فعلى است، نه انفعالى و عین قدرت و اراده است; چنان که در حضرت حق‏چنین است. (۸۱) و این است مبنا و رمز ارتباط قدرت به علم کتاب در لسان احادیث و اخبار.

 

نکته دوم- علم و قدرت خارق العاده ائمه و مظلومیت آنان

جاى سئوال ‏است که ائمه با این همه علم و قدرت، که حتى زمان مرگ خویش را مى‏دانند و اصولا مرگشان به انتخاب خودشان است، (۸۲) چرا دست ‏به کارى‏مى‏زنند که به شکست و احیانا مرگ خودشان مى‏انجامد؟ در پاسخ این‏ سئوال باید گفت، چنانکه بیان شد، علم امام نزدیک‌ترین علم به علم‏حق تعالى است و علم حق اساس و پایه قضا و قدر است، پس علم ائمه،علم به قضا و قدر الهى است و اقدامشان، حرکت در جهت و مطابق این‏قضا و قدر است. تا تکلیف شرع انجام پذیرد و فتنه و آزمون انسانها تحقق یابد. وگرنه هر امامى اگر بخواهد مى‏تواند نظام جور را برانداخته و به‏دست نابودى سپارد. (۸۳)

 

نکته سوم- استثنا در علم و قدرت امام

ممکن است در ضمن احادیث و اخبار به مواردى برخورد کنیم که امام از چیزى خبر نداشته باشد یا بر چیزى توانا نباشد، یا خودشان از نداشتن علم و ناتوانى خود سخن گویند، مانند روایت ۶۵۹; این موارد را با مبانى زیر مى‏توان تفسیر کرد:

۱- حرکت و جریان، در جهت و مطابقت قضا و قدر الهى

۲- استناد به جنبه بشریت و تقید وجودى آن بزرگواران، چنان که‏قیصرى موارد عدم اجابت دعاى نبى اکرم (ص) و خلیفه حق را با این‏مبنا تفسیر مى‏کند (۸۴)

۳- تقیه و رعایت ظرفیت مخاطبان و حاضران مجلس.

 

و- امام واحد دهر است و یگانه زمان

چون امام در راءس مخروط عالم‏ هستى است و بالاترین درجه وجود در عصر خویش و واسطه بلافصل فیض‏حق‏تعالى است، باید از صفات کمالیه‏اى که در شان این مرتبه است‏ بهره‏مند باشد. از جمله این صفات، «وحدت‏» و یگانگى است. یعنى،امام هر عصرى یگانه آن دهر است و جز او امام دیگرى امکان‏ وجود ندارد. نتیجه آنکه:

۱- در هر عصر و دورانى بیش از یک امام وجود نخواهد داشت. چنان که‏ حضرت رضا (ع) نیز بر این نکته تاکید فرموده‏اند. (۸۵)

۲- امام بعدى، در آخرین لحظات زندگى امام قبلى به اوصاف و علم او متصف ‏مى‏گردد. (۸۶)

۳- چنان که حضرت رضا (ع) بیان داشته‏اند، هر امامى باید امام بعد از خود را معرفى نموده و با انتقال امامت، به اداى امانت ‏بپردازد. (۸۷)

۴- هر امامى هر چند که در کنار امام قبلى نباشد، از لحظه مرگ امام قبلى آگاه شده، و انتقال امامت را به خود، با الهام الهى،(۸۸) و با پیدایش و احساس حالت جدیدى در وجود خود، درک‏مى‏کند. (۸۹)

 

ز- جهان هستى هرگز بى‏امام نخواهد بود

این موضوع که‏ روى زمین، از حجت‏حق خالى نخواهد ماند، بر این اساس استوار است که‏ وجود امام از طرفى واسطه ضرورى فیض حق در جهان هستى است و لذامادامى که جهان هستى وجود داشته باشد، وجود امام ضرورى و حتمى‏خواهد بود. از طرف دیگر، بر اساس نیاز انسانها به هدایت آسمانى، امام مشعل فروزان هدایت و امین و حافظ وحى الهى و مرجع تفسیر و تاویل کتاب آسمانى است از این روى تا انسان وجود داشته باشد،امام نیز وجود خواهد داشت; و لذا در معارف ما آمده است که آخرین‏فرد در جهان هستى امام خواهد بود و اگر در دنیا جز دو نفر باقى‏نمانند، یکى از آن دو و حضرت رضا (ع)مى‏فرمایند: زمین بى‏حجت‏خدا ویران مى‏شود. (۹۱) زیرا که عالم هستى‏بى‏امداد و فیض الهى، جز عدم، سرنوشتى ندارد علاوه بر مبناى مذکور،ضرورت وجود امام را با مبانى زیر نیز مى‏توان تبیین نمود.

۱- حقیقت وحى الهى، معانى کلى و بسیطى است که اذهان معمولى، ظرفیت‏درک و تحمل آن را ندارد، و چون قرآن کتاب همیشه وجود داشته باشد;و این مخاطب حقیقى که قلب و روحش بستر و جایگاه وحى است، بعد ازپیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، جز ائمه نمى‏تواند باشد.چنانکه امام صادق (ع) نیز این نکته را بیان فرموده‏اند. (۹۲)

۲- فیض و الهام الهى همیشگى است. پس در هر عصرى باید فردى که‏ شایسته این فیض و الهام و لایق نزول ملائکه و روح باشد، وجود داشته‏باشد; چنانکه ائمه با موضوع دوام و ادامه وجود شب قدر، پس ازنبى اکرم (ص) به دوام و استمرار امامت استدلال کرده‏اند. (۹۳)

۳- با امام حجت‏خداوند بر خلق اقامه مى‏گردد. چنانکه حضرت موسى‏بن‏جعفر و حضرت رضا علیهم السلام تصریح فرموده‏اند.(۹۴)

۴- ائمه شهداى حقند بر خلق; از لحاظ الگو وسرمشق بودن. نظارت بر اعمال و شهادت در قیامت. (۹۵)

 

ح- اطاعت امام سعادت و مخالفت‏با وى مایه بدبختى است

با اوصافى که براى امام ‏بیان شد، بدیهى است که پیروى از چنین شخصیتى سعادت دنیوى و اخروى‏ انسان را تضمین نموده، مخالفت‏با او مایه گمراهى و بدبختى خواهدشد. ائمه ارکان عالم هستى و یگانه عامل نجات بشرند. (۹۶) و لذا مدعیان دروغین امامت را خلافت الهى و منکران این منصب خدائى و هرکسى که این مدعیان و منکران را مسلمان بداند، همگى اهل‏عذابند. (۹۷) – و بگفته رسول اکرم (ص) مرگ، بى‏معرفت امام، مرگ‏جاهلیت و گمراهى است. (۹۸)

 

ط- شناخت و پیروى امام، لازمه استعداد و شایستگى ویژه‏اى است.

در لسان اخبار آمده است که! حدیث آل محمد (ص) صعب و مستصعب (دشوار و دیریاب) است که آن را جز پیامبر مرسل یا ملک مقرب، یا مؤمنى که ‏دلش آزمون ایمان داده باشد، نمى‏تواند باور و تحمل کند. (۹۹) و این‏ نکته ناشى از آن اصل است که شناخت مقام امامت، مستلزم تعالى وکمال وجودى متناسب با این مقام ارجمند است; و لذا هر کسى را نرسدکه سر بر آستان جانان ساید. که آینه و کاسه محدود انسانهاى‏معمولى تاب و گنجایش خورشید درخشان و بحر بى‏پایان امامت را ندارد. از این جاست که امامان معصوم ما (ع) اقرار به ولایت را نیز. همچون‏ اقرار به توحید، به عالم ذره ارتباط مى‏دهند (۱۰۰) نیز ارواح‏شیعیان و پیروان ولایت را با خودشان، از یک مایه و طینت ‏مى‏دانند (۱۰۱) که همگى نشانه آن است که براى معرفت آنان، صفاى‏ باطن و ظرفیت و استعداد ویژه‏اى لازم است که آن پاکان جان جهان وجان جان‏اند ; اگرچه بظاهر همچون دگران، یک انسانند:

کار پاکان را، قیاس از خود مگیر                    گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد                  کم کسى ز ابدال حق، آگاه شد

همسرى با انبیاء برداشتند                         اولیاء را همچو خود پنداشتند

گفته: اینک ما بشر، ایشان بشر                  ما و ایشان بسته خوابیم و خور

این ندانستند ایشان، از عمى                    هست فرقى در میان، بى‏منتهى

این زمین پاک و آن شوره‏است و بد               این فرشته پاک و آن دیو است و دد

بحر تلخ و بحر شیرین همعنان                    در میانشان برزخ لایبغیان

چون بسى ابلیس آدم روى هست‏              پس به هر دستى نشاید داد دست (۱۰۲)

الهى با نور خورشید ولایت دلهامان را منور فرما.( ۱۰۳)

_________________________

۱- شرح اصول کافى، صدر المتالهین، کتاب حجت، باب ۳ حدیث ۱٫

۲- اصول کافى اثر گرانقدر محمد بن یعقوب کلینى فوت (۳۲۸ ه) باترجمه حاج سید جواد مصطفوى چاپ انتشارات علمیه اسلامیه طهران ‏روایت‏شماره ۵۱۸٫ یادآورى: به خاطر رعایت ارزش و اهمیت‏خاص این‏کتاب شریف که در زمان غیبت صغرى، تالیف شده است، و نیز به خاطر رعایت اختصار و گنجایش مقاله، همه روایتها، از این اثر کبیر انتخاب شده‏اند، و لذا تنها به ذکر شماره روایت ها اکتفا مى‏کنیم.

۳- پیشین، ۵۱۸٫

۴- پیشین، ۵۱۸، ۵۵۲، ۵۵۶٫

۵- پیشین، ۴۹۱، ۴۹۵، ۶۹۲، ۶۹۴، ۶۸۶٫

۶- پیشین، ۵۱۸، ۷۱۹،

۷-۷۱۶ پیشین، ۹۲۰۹۲۴، ۱۲۹۹ ۱۲۹۵،

۸-۱۲۸۸ پیشین، ۵۱۸،

۹-۹۲۳ پیشین،

۱۰-۴۵۲۴۵۴۴۵۹ پیشین، ۴۸۱، ۴۸۳،

۱۱-۵۱۵۵۱۷ تجریدالعقاید خواجه نصیر الدین طوسى مقصد پنجم و باب حادى عشرعلامه حلى فصل ششم.

۱۲- شفا، الهیات، مقاله ۱۰ فصل ۱ نجات، چاپ دانشگاه تهران، ص ۶۹۸و

۱۳- ۶۹۹ الاسفار الاربعه چاپ جدید جلد ۳ ص

۱۴-۶۱ ۱۱۲ شرح دیوان میبدى چاپ سنگى در حاشیه شرح نهج البلاغه محمد باقرلاهیجانى ص

۱۵-۲۱۷ مثنوى، بتصحیح نیکلسون ج‏۲ ص

۱۶- ۲۲۲ اگرچه بحث اصالت وجود را عرفاى اسلام سالها پیش از صدر المتالهین ‏مطرح کرده بودند اما این موضوع بوسیله ایشان به بهترین وجهى موردبحث و اثبات قرار گرفت. مراجعه کنید به اسفار ج ۱ ص ۳۸ ۶۷ و شرح ‏منظومه حاج ملا هادى سبزوارى، بخش حکمت، ص ۱۰ ۱۵ و نهایه الحکمه‏علامه طباطبائى مرحله اول فصل دوم

۱۷- نهایه الحکمه، مرحله اول فصل سوم

۱۸- تعلیقات مرحوم آملى بر شرح منظومه سبزوارى، ج‏۲، ص‏۲۹۴٫

۱۹- اسفار، ج‏۷، ص ۱۷۳، و نیز مراجعه شود به بحث علت و معلول ج ۲ ص‏۱۲۷ به بعد و بحث عاقل و معقول ج ۳ ص ۲۷۸ به بعد، قونوى به تبعیت‏علم از وجود، از نظر کمال و نقص، تصریح دارد، مراجعه کنید به‏نصوص، به اهتمام آقاى سید جلال الدین آشتیانى، مرکز نشر دانشگاهى،ص ۱۳

۲۰- اسفار، ج ۷ ص ۱۷۹

۲۱- طرائق الحقایق، ج ۷ ص ۱۷۹

۲۲- اشارات و تنبیهات، نمط ۶ فصل ۳۶، نجاه به تصحیح دانش پژوه، ص‏۳۷۹، حکمه الاشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج ۲ ص ۱۱۰ و ۱۱۹

۲۳- ابن عربى، فصوص الحکم، فص اسحاقى.

۲۴- حکمه الاشراق، مجموعه مصنفات، ج‏۲، ص ۲۴۲، کلمه «کن‏» اشاره به‏آیه ۸۲ سوره ۳۶ است که: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن‏فیکون‏» عارف نیز در مقام «کن‏» داراى چنین قدرتى مى‏شود. یعنى‏قدرت بر فاعلیت الهى

۲۵- شفا طبیعیات، فن ۶ مقاله ۴، فصل

۲۶-۴تلویحات، مجموعه مصنفات، ج ۱، ص ۱۱۳، و نیز مجموعه آثار، ج ۳،ص ۶۳ که براى علم شهودى موطن خاصى، قائل است

۲۷- المنقذ من الضلال، چاپ مصر، ص ۵۸ ۶۰

۲۸- مبدا و معاد جوادى آملى، ص ۳۳، به نقل از التحصیل بهمنیار ص‏۵۸۱٫

۲۹- شرح منظومه حکمت چاپ سنگى تهران، ص

۳۰- ۱۷۹اشارات و تنبیهات، نمط ۶، فصل

۳۱- ۱۴اشارات و تنبیهات، نمط ۳، فصل

۳۲- ۱۵ ۷چه بر اساس قول تشکیک در جوهر، تنها اختلاف در افراد یک نوع-مثلا اختلاف افراد انوار – قابل توجیه مى‏گردد، نه امکان اشتداد دریک فرد معین، به گونه‏اى که مثلا یک نور ضعیف به نور قوى تغییریابد. چنین تغییر و اشتدادى تنها بر اساس قبول حرکت جوهرى و تشکیک‏در وجود که خود یکى از مقدمات توجیه حرکت و جوهرى است، قابل تبیین‏و تفسیر است. ناگفته نماند که نوعى «تشکیک در جنس‏»(اصطلاح از من‏است) نیز در برخى از منابع مطرح شده است. به این معنى که اواخرهریک از موالید ثلاث، به اوایل دیگرى اتصال دارد، یعنى جماد ازنازلترین نوع خود تا کاملترین نوعش که نزدیک به نبات است، همه راشامل مى‏شود. و نبات از نوع ضعیف نزدیک به جماد، تا نوع قوى نزدیک‏به حیوان را در بر مى‏گیرد. و حیوان از انواع ضعیفى از قبیل‏حلزونها و مرجانها، تا حیوانات کاملترى از قبیل میمونها را شامل‏مى‏گردد. (مراجعه کنید به: رسائل اخوان الصفا ج ۴ ص ۲۸۰ ۲۷۶ ومقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادى، ج ۱ ص ۱۷۷). البته‏در این تشکیک هم، انواع بیکدیگر تبدیل نمى‏شوند یعنى یک حیوان ضعیف‏هرگز تبدیل به حیوان قوى نمى‏گردد. حلزون به درجه میمون ترقى‏نمى‏کند. یعنى همیشه حلزون، حلزون مى‏ماند و میمون، میمون. بدیهى‏است که این مسئله را نمى‏توان مبناى تفسیر و قبول قوس صعود قرارداد

۳۳- اسفار، ج ۹ ص ۱۹۷

۳۴۱۹۴ -حکمه‏الاشراق، پیشین، ص ۲۱۷

۳۵- فیه ما فیه، فصل ۵

۳۶- مولوى، مثنوى، تصحیح نیکلسون، ج ۱ ص ۴۳۴

۳۷- اصول کافى پیشین، روایت ۱۱۸۱ ۱۱۸۳

۳۷- پیشین، ۵۱۸

۳۹- قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۱۲۴

۴۰- اصول کافى روایت‏شماره ۵۱۸ و در همین روایت‏بر لزوم معرفى‏امام، از طرف پیامبر (ص) تاکید شده است

۴۱- اشاره به پیدایش طبیعت ثانوى و تحول وجودى که ماخوذ است ازحدیثى از حضرت عیسى علیه السلام به این مضمون که هرکس دوباره زاده‏نشود داخل ملکوت آسمان نمى‏تواند شد. احادیث مثنوى ص ۹۶ مولوى به‏این نکته اشاره دارد که: چون دوم بار آدمى زاده بزادپاى خود برفرق علتها نهاد

۴۲- اصول کافى روایت ۵۱۸ و

۴۳- ۵۲۱پیشین،

۴۴- ۹۹۱پیشین،

۴۵-۱۰۸ ۱۰۵ پیشین،

۴۶- ۱۰۰۴ ۹۹۶پیشین، ۵۱۸ و

۴۷- ۴۳۵پیشین، از حضرت رضا (ع)، ۷۰۵ و از امام باقر (ع) ۶۹۹ و از امام‏صادق (ع) ۶۹۷ و ۷۰۰ و نیز مراجعه شود به‏روایتهاى ۱۰۲۴ ۱۰۲۰ و۱۰۳۵ ۱۰۳۱ و ۵۸۴ ۵۸۲ و این که علم ائمه از اسرار الهى است،ابوالحسن (ع)

۴۸- ۶۵۶پیشین، از حضرت رضا (ع)، ۵۵۹ و در این باب از ائمه دیگر،روایتهاى ۵۵۶ ۵۵۲ و

۴۹- ۵۹۲ ۵۸۹پیشین، ۶۰۰ و نیز از امام صادق (ع) روایت ۶۰۱ و

۵۰- ۶۵۵ ۶۵۳پیشین، امام صادق (ع)، ۴۵۱-۴۴۹، در مورد ارتباط بطون قرآن بادرجات وجود مراجعه شود به اسفار ج ۷ ص ۳۶ به بعد

پیشین، ۵۰۵ ۵۰۰، جز ائمه، کسى جامع جمیع علوم قرآنى نیست‏امام باقر و صادق (ع)

۵۲- ۴۰۷ ۴۰۲پیشین،

۵۳- ۶۸۰ ۶۷۸پیشین، امام باقر و امام صادق علیهما السلام،

۵۴- ۶۳۶ ۶۱۱پیشین، ۷۱۵ ۷۰۹، نکته قابل ذکر آنکه حضرت على (ع) این روح راغیر از ملائکه مى‏داند، روایت ۷۱۶

۵۵- پیشین، ۶۷۷ ۶۷۲، ائمه سرچشمه علوم‏اند،

۵۶- ۱۰۳۷ ۱۰۳۶پیشین، امام صادق (ع)، ۵۵۶-۵۵۵ و ۶۵۲-۶۴۹ و افزایش در هر شب‏جمعه

۵۷- ۶۴۸-۴۶۴پیشین،

۵۸- ۶۸۱پیشین، امام صادق (ع) ۶۶۳-۶۶۱ و ۶۷۵-۶۷۲٫

۵۹- پیشین، امام باقر و امام صادق (ع) ۶۸۵-۶۸۴٫

۶۰- پیشین امام باقر و امام صادق (ع)، ۶۳۷٫

۶۱- پیشین، به این عنوان که ائمه واسطه فیض حق‏اند، و خداوند،جریان امور عالم را به آنان تفویض کرده است، روایتهاى ۶۸۶ و ۶۹۳۶۹۴٫

۶۲- پیشین، ۵۷۹-۵۷۴، ائمه باطن و حقیقت مردم را مى‏شناسند، حضرت‏رضا (ع) ۵۹۳٫

۶۳- پیشین، ۵۱۸، ۷۱۹-۷۱۶٫

۶۴- پیشین، ۴۹۹-۴۹۶، تنها ائمه منشا حق‏اند و دیگران منشاباطل‏اند ۱۰۴۳-۱۰۳۸ و اهل ذکر شایسته مراجعه و سئوال ائمه‏اند،حضرت رضا (ع) ۵۴۵ و خلفا و باب معرفت‏حق، ائمه‏اند ۵۰۸-۵۰۶ وعلامات و نجوم ائمه‏اند، حضرت رضا (ع)

۶۵- ۱۵۲۷پیشین، ۴۸۱ و ۴۸۳ و لزوم تسلیم

۶۶- ۱۰۱۶-۱۰۰۹پیشین، ۱۰۱۹-۱۰۱۷ و

۶۷- ۱۱۸۳-۱۱۸۱پیشین، ۴۶۸-۴۶۰ و ۹۶۶-۹۶۵٫

۶۸- پیشین، ۵۸۱-۵۸۰٫

۶۹- پیشین، امام باقر (ع) ۶۰۸ و امام حسن عسگرى ۶۱۰٫

۷۰- مراجعه شود به یادداشت‏شماره ۵۳٫

۷۱- پیشین، ۹۲۰ در مورد علم غیب آن حضرت به روایتهاى ۱۲۸۷ و ۱۲۸۸مراجعه شود.

۷۲- پیشین،

۷۳- ۲۹۱الى

۷۴- بترتیب: ۱۲۹۳، ۹۲۲، ۱۲۹۵، ۱۲۹۹، ۹۲۲، ۹۲۴، ۱۲۹۴ و نیزدر مورد علم غیب ائمه ۶۶۰-۶۵۶٫

۷۸- پیشین، ۵۹۹ و ۶۵۹٫

۷۹- قرآن مجید، سوره ۲۷ آیه ۴۰٫

۸۰- شفاى‏ابن سینا، الهیات، مقاله ۸ فصل ۶، نجات، الهیات مقاله ۲فصل ۱۸، اشارات و تنبیهات، نمط ۷ فصل ۱۳ و ۱۴ و ۲۲، اسفار ملا صدرا،چاپ جدید ج ۶ ص ۱۷۶ ببعد و ج ۷ ص

۸۱- ۵۷در مورد وحدت علم و اراده واجب مراجعه کنید به اسفار ج ۶ ص‏۳۳۱٫

۸۲- اصول کافى، پیشین ۶۷۱-۶۶۴٫

۸۳- پیشین، امام صادق (ع)، ۶۷۵٫

۸۴- سیر تکاملى و اصول و مسائل عرفان و تصوف، اثر نگارنده، چاپ‏دانشگاه تبریز ص ۴۶۷-۴۶۱ سعدى این نکته را، در مورد جریان حضرت‏یعقوب (ع) چنین مطرح مى‏کند: یکى پرسید از آن گم کرده فرزندکه اى‏روشن گهر پیر خردمند ز مصرش بوى پیراهن شنیدى‏چرا در چاه کنعانش‏ندیدى؟ بگفت: احوال ما برق جهان است‏دمى پیدا و دیگر دم، نهان است‏گهى بر طارم اعلى نشینم‏گهى بر پشت پاى خود نبینم «گلستان، باب‏دوم‏»

۸۵- اصول کافى، روایت ۹۲۳٫

۸۶- پیشین، امام صادق (ع) ۷۱۹-۷۱۷٫

۸۷- پیشین، ۷۲۴-۷۲۳٫

۸۸- پیشین، حضرت رضا (ع) ۹۸۳٫

۸۹- پیشین، امام على النقى (ع) ۹۸۴٫

۹۰- پیشین، ۴۵۹-۴۵۵٫

۹۱- پیشین، ۴۵۲-۴۵۴٫

۹۲- پیشین، ۴۹۸٫

۹۳- پیشین،

۹۴- ۶۴۵-۶۳۷پیشین، بترتیب ۴۳۸ و

۹۵- ۴۴۰-۴۳۹پیشین،

۹۶- ۴۹۵-۴۹۱پیشین،

۹۷- ۵۱۷-۵۱۵پیشین، امام صادق (ع)، ۶۹۳٫

۹۸- پیشین،

۹۹- ۹۷۱-۹۶۹پیشین،

۱۰۰- ۱۰۴۸-۱۰۴۴پیشین،

۱۰۱-۱۱۸۰-۱۱۷۲ پیشین، و نیز به‏این مضمون که مؤمنان را از طینت انبیاء آفرید۱۴۴۷-۱۴۴۱٫ و سفینه البحار، ماده طینت.

۱۰۲- مثنوى مولوى، به تصحیح نیکلسون، ج ۱، صص ۲۱ ۱۸٫ ۱۰۳- اصول کافى، ۵۰۹ امام باقر (ع) مى‏فرمایند: و الله… لنور الامام‏فى قلوب المؤمنین انور من الشمس… (نور امام در دل مؤمنان تابان‏ترز خورشید است).

فصلنامه قبسات شماره ۱۱

درباره محمد غفاری

محمد غفاری

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشوذ

رفتن به بالا